سه شنبه ۴ دی
|
دفاتر شعر روح انگیز امیدی فرح
آخرین اشعار ناب روح انگیز امیدی فرح
|
خورشید
چرا ؟ امروز بیدار نشد ؟
خورشید
به گمانم
بی اختیار بیدار نشد .!
____
در خانه اش را بر روی ما باز نکرد.
هر چه در کوبیدیم اعتنا نکرد.
و از شهر ما رفت.
؟___
شهر ولوله شد. .
که عامل بد خوابی ما رفته ؟
دم به دم پرتوی نور یعنی چه ؟
عامل بیداری مردم یعنی چه ؟
پس چه کسی حافظ میز و صندلی
ما و
غلام حلقه به گوش ما باشد .
خورشید را ببرید .
بعد از هزاران سال در بدری
تبعید و
گرما بخشیدن به خانه ی ما .
حلقه به گوشش کنید
خانه نشینش کنید .
چه بهتر اگر جیکَش در آمد .
حلقه آویزش کنید .
عبرتِ این شهر ِ پر از دروغش کنید .
تا کسی هوس راستگویی نکند.
____
داغ دلتنگی را
به دل ما نشاند و
رفت .
حتی پرنده ها هم
بعد از او
آواز نخوانند.
و یک. دل سیردر آسمان بی نور
پرواز نکردند .
تاریکی و سیاهی به رنگ شفق .
گفتند : بخوا بید
که بهار می آید کُمبُزه با خیار می آید .
همه در لاکِ خموشی فرو رفتند.
روزها خواب و
شب ها به دنبال گنج های پنهان
در خانه همساده .
به قول خودشان
تعاملی بود ؟
بی حد و اندازه.
_
خورشید بانو
دلتنگی نکن .
تب داری
بی تابی نکن .
____
که اینان
دهکده های آرامش را کردند .
منزلگاه ی غریبه .
سروده و نوشته ی - روح انگیز ( فرح )
امیدی - شی راز
به تاریخگاه ی - 16 / بهمن ماه / 1398
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
مبین مشکلات جامعه