چهارشنبه ۲۸ آذر
برگ تنها شعری از فروغ فرشیدفر
از دفتر داستان عشق نوع شعر مثنوی
ارسال شده در تاریخ شنبه ۷ دی ۱۳۹۸ ۱۰:۱۶ شماره ثبت ۸۰۰۴۱
بازدید : ۸۳۶ | نظرات : ۴۳
|
آخرین اشعار ناب فروغ فرشیدفر
|
🍃
برگ تنهایی درختی راستود
زانکه جانش رابدو بخشیده بود
گفت ای جانبخش روح افزای من
ای انیس ومونس شبهای من
درتن سبزت پناهم داده ای
درحریم خود توراهم داده ای
شیره جانت به من بخشیده ای
یارمن درناتوانی بوده ای
فصلهارا من به عشقت دیده ام
ازجدایی بارها ترسیده ام
ای نگهبان همیشه مهربان
بامن وتنهایی وعشقم بمان
🍁
پاییز ۹۸
فروغ فرشیدفر
|
|
نقدها و نظرات
|
جناب استکی عزیز ممنونم ازشما🙏🙏🙏🌹🌹🌹 | |
|
سلام بانوی مهر ممنونم ازنگاهتون🙏🙏🙏🙏🌹🌹🌹🌹🌹 | |
|
درود برشما جناب دزفولی عزیز زنده باشید🙏🙏🙏🙏🌹🌹🌹🌹 | |
|
پاینده باشید... جناب مینا آباد عزیز... 🙏🙏🙏🙏🌹🌹🌹🌹🌹 | |
|
سلام جناب موسوی ممنونم از لطفتون .🙏🙏🙏🙏🌹🌹🌹🌹 | |
|
سلام ودرود.. جناب هداوندگرامی.. ممنونم ازشما ونگاه زیباتون. درمورد پایان بهتر ، متوجه منظورتون نشدم راستش ... زنده باشید.🙏🙏🙏🙏🌹🌹🌹🌹 | |
|
درود مجدد بر شما بانو فرشیدفر گرامی 🌹🌹🌹 بله. عرض میکنم خدمتتون. مضمون خیلی زیبا بود و موضوع خیلی خوب شکل گرفته بود و شروع و روند زیبایی هم داشت تا قبل از انتها....! با توجه به مضمون و کاراکتر موضوع(برگ)، من بعنوان یه مخاطب دوست داشتم شاهد و ناظر یک تراژدی بودم. انتظار داشتم یه پایان غم انگیز بشنوم. هرچند دور از واقعیت هم نیست. وقتی حرف از فصل ها زده میشه، طبیعیه که فصل پاییز و خزانی هم پیش روست. طبیعیه که هیچ برگی روی شاخه نمیمونه. اگر هم بمونه خشکیده و مرده میمونه. شاید سنگدلم و یا شاید بیرحم. اما دوست داشتم اون برگی که تنها مونده روی درخت و داره با درخت درد و دل میکنه، عاقبتش معلوم میشد. انتظار داشتم روزای آخر پاییز، بعد از اون حرفهایی که به درخت میزنه، بلرزه و بیفته...
| |
|
سلام جناب هداوند.. ممنونم ازتوضیحتون... پایان داستان من درواقع باز بود... برگ داستان دوست داشت بمونه و من خواستم "امید" رو در اون شرایط نشون بدم... قطعا صحبت شما درسته وهیچ برگی به هیچ درختی نخواهد ماند...این واقعیت روزگاره.ممنونم ازتوجهتون🙏🙏🙏🌹🌹🌹
| |
|
درود ها استاد هداوند عزیز | |
|
سلام جناب دارایی خیلی ممنونم ازحسن نظرتون. پایا باشید. 🌹🌹🌹🌹🙏🙏🙏🙏 | |
|
سلام ودرود..🌹 بانو باران عزیز.. ممنونم ازلطف نگاهتون🌹🌹🙏🌹🙏 | |
|
سلام جناب مینا آباد عزیز🌹🌹🌹
"می روم خسته و افسرده و زار.. سوی منزلگه ویرانه خویش.. به خدا می برم از شهر شما.. دل شوریده و دیوانه خویش.. فروغ فرخزاد"
ممنونم از شما.🙏🙏🙏🌹🌹🌹 | |
|
سلام بانوی مهر... ممنونم از نگاه زیباتون وهمچنین از پیشنهاد و نکته قابل تاملتون... گویا با توجه به نظر شما وجناب هداوند، باید یه نسخه دیگه هم ازین شعر بنویسم با پایان متفاوت🙂🙏🙏🙏🙏 | |
|
سلام بانو سیندخت عزیز... نگاهتان زیباست.ممنونم🙏🙏🙏🌹🌹🌹🌹 | |
|
سلام جناب نصیری...
ممنونم از لطف نگاهتون🌹🌹🙏🙏🙏 | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.