شنبه ۳ آذر
|
دفاتر شعر مرصاد رسولی(آسف)
آخرین اشعار ناب مرصاد رسولی(آسف)
|
من همان مرغ سیه بال و پرم
با تن خسته چه سویی بپرم
جمع اضداد میسّر نشود
دل دیوانه و پیرانه سرم
گله ای نیست تو آزادی و من
تن به محبس شده ای بی خبرم
من از آن روز که دل چشم تو را
دید اینگونه شد آسیمه سرم
هم چو دیوانه به یک خاطره خوش
از تو من دور تر از دور ترم
رقص بر شعله ی بی حد جنون
به سر دست سرم را ببرم
پاکبازم اگر این عشق خطاست
من سیاوش شده آتش بخرم
نه زلیخا که ز سودای هوس
مست یوسف شوم عفت بِدَرَم
خسته ام آفت جانم شده درد
حسرت عمر من این شد برگرد
تو به پایان نبرم زود بیا
بینمان خاطره ها بود بیا
بی تو تن خسته ز تشویش شدم
به خدا بی خبر از خویش شدم
جز تو از هر چه که هست سیر منم
آن جوانی که شدست پیر منم
مثل یک جام بلوریست تنم
غم تلنگر بزند میشکنم
گرچه آزرده ، هواخواه توام
لاف نه،بیژن در چاه توام
آسمانم همه خاکستری است
مرگ بعد تو غم بهتری است
کاش این رابطه هم مشرق داشت
حکم دل بود مگر منطق داشت
حیف دستم که پر از خالی بود
سخن عشق تو پوشالی بود
آمدی زود ز دستم رفتی
پشت هر لحظه شکستم رفتی
درد بی دردی من خود دردیست
فطرت عشق پر از نامردیست
هرچه کردم دل من خاک نشد
سوختم خاطره ات پاک نشد
ای که از کوی دلم میگذری
کاش با خود دل من را ببری
نعمت فاصله گر سوختن است
سوختم سوختم از بی خبری
بودنت سهم دل ما که نشد
به از این باش دگر با دگری
خسته از غیر شدی گاه بزن
سوی این عاشق دیوانه سری...
|
نقدها و نظرات
|
ارزش شاگردی نزد شما را هم ندارم شرمنده ام نفرمائید | |
|
استاد عزیز شما همیشه به بنده لطف داشتید شرمنده ام نکنید | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
عاشقانه و زیباست