يکشنبه ۲ دی
|
دفاتر شعر بتول رجائی علیشاهدانی(افاق)
آخرین اشعار ناب بتول رجائی علیشاهدانی(افاق)
|
چون خاطره ای از لب یک غصه چکیدم
شب زاد؛ هرآنچه من از این قصه گُزیدم
سطری به سپیدی به تن شب نسُرودم
جز تابش تاریکی از این جاده ندیدم
هر نقش که بی شبهه نشان از فلقی داشت!
غم گشت؛ به قاب دلم از آه کشیدم
سردار دلم نقش زمین بود ولی من
فریاد فرو خوردم و چون اسب دویدم
وقتی که ورم کرد سکوتم به صبوری
بر کاسه ی صبرم دمی بیهوده دمیدم!
قانون زمانه به دهن طعم گسی داد
ناچار به لب، بوسه ی تسلیم چشیدم
هر بار شدم مات فریباییِ دنیا
چون قطره به دریا شدم و جامه دریدم
گفتم که مرا سایه ی دلجوی خودت کن
تلقین به دل افتاد؛ از این غصه رهیدم!
هر چند "صنم" گشته اسیر قفس تن
من در هوس دانه ی عشق تو پریدم!
بتول رجائی علیشاهدانی
۱۳ آبان ماه ۹۸
|