سکانس آخر
............................................................
عشق جان
همه میگویند
من و تو
عاشقانه ای ساختیم
مثل لیلی و مجنون
نظیر یوسف و زلیخا
به زیبایی شیرین و فرهاد
اما من میگویم
داستان ما عاشقانه ای دیگر بود
عاشقانه ای به نام من و تو
عاشقانه ای از روزهای دلدادگی
عاشقانه ای از روزهای دلتنگی
عاشقانه ای از روزهای دلواپسی
عاشقانه ای به رنگ چشمان تو
اما
افسوس این داستان
زود به پایان رسید
حتی قبل از اینکه شروع شود
میدانی چرا؟
چون پای عشقی دیگر درمیان است
عشق خدا به تو
خدا هر روز دلبری هایت را از آن بالا میدید
نازبازی هایت را تماشا میکرد
تا اینکه خودش واله و شیدای توشد
عاشقت شد
و من
سر تو
ناخواسته با خدای خودم رقیب شدم
اما او خداست دیگر
قلبت را ناکوک کرد
بی ریتم
نامنظم
تا زود به او برگردی
و
در آغوشش آرام بگیری
و اما من
این سوتنها ماندم
یک دلشده غمگین
یک مجنون بی عشق
تنهای
تنهای
تنها
ولی
هنوزم عاشقم
هنوز عاشق تو و رقیبم هستم...
.............................................
پ.ن:بخش آخر رمان دختربد،پسربدتر {بزودی}
حامد شهیر و ساتین ستایشگر