آئینه ها را می کند سر شار از بهجتی زیبا و شور انگیز، هر جا فقط پا می گذارد نور
دلواپسی های تو بیهوده ست، امروز را وقتی یقین داری، در رهن فردا می گذارد نور
ما بی خیال از ظلمتیم امّا، دهلیز هستی بی طمانینه ست، وجدی برای زنده ماندن نیست
از سایه ها حتی گریزانیم، باید بفرساییم در ظلمت، ما را که تنها می گذارد نور
پروا نباید داشت از طوفان، با عشقِ آتشناکِ شور انگیز، امّید را باید شکوفا کرد
آشفتگی در کار عالَم نیست، جولان امواج خروشان را، بر دوش دریا می گذارد نور
از فرط پیدایی نهان گردید، هر جا شکوهی آفتابی شد، این خودحجابی ها شگفتی زاست
هنگامه جویی کرد باید زود، پرواز باید کرد بی پروا، آغوش اگر وا می گذارد نور
مردی اگر، تشویش بی تشویش، همّت طلب امّا نه غیر از خویش، دریوزه کن پیوسته نوش از نیش
فرصت غنیمت دان شکفتن را، توفیق مروارید سفتن را، در صقعِ رویا می گذارد نور
از روشنی طرفی نبست ابلیس، در سوگ ظلمت می نشست ابلیس، وقتی که چشمان تو بینا بود
اخلاص یعنی نور گردیدن، منّت کجا بیند کسی آنی، بر چشم بینا می گذارد نور
خورشید را هر آن به فرمان باش، از تن بدر زن آن به آن جان باش، رندانه تر سرخیل رندان باش
از بی تکاپویی گریزان باش، تا تیرگی ها را بر اندازی، فرصت مهیا می گذارد نور
سرگشتگی ترفند شیطان است، غفلت نباید کرد از آن آنی، با طیب خاطر چون که می دانیم
با خلسه ای ممتدّ و روح افزا، در ذهن بودا نیروانا را، پنهانِ پیدا می گذارد نور
بسیار زیبا و شورانگیز بود