دوشنبه ۵ آذر
|
آخرین اشعار ناب علیرضا شاه ولی
|
فریاد میزنم
در افکارم!
وقت غرق شدن در خاطراتت
در عمق چشمانت شنا میکنم
در همان چند لحظه ایی ک دم دانشگاه به انتظاری
کیستی؟
که غرور معشوق خدا را اینگونه در خود حبس میکنی
پیر شدم وقت شلیک جوابت
به احساسی پاک همچون صداقت مرد به وقت مستی
سکانس دیدنت در اولین روز
وقتی ک زمین از حرکت ایستاد و الماس درونت را دیدم
عشق تو رسوای دورانم کرد
از غم نرسیدن مثل یک انسان رفتار کردم
دروازه های دلم را بستم و بلیت گردش بشر را در اطراف قلبم به حراج گذاشتم
شاید جلوی جنگ غرور و عقل و قلبم را میگرفت
اما چیزی بجز هرج و مرج دنیای درون را باقی نگذاشت
زندگی را خلاصه در سنفونی زنده چشمانت میبینم
عشق مرگ عجیبیست!
هرچه مسافت بیشتر شود شعله درونت بی پروا تر میشود
اسمان جهان تا کی از دود این شعله الوده بماند
شاید پیام پیرمرده رستگار زمین را بشکافد و تو را در جایی
قرار دهد ک کسی نشناسد
جایی در عمق چشمانت
تا من رهنمایت باشم
چرا ک دیگر نگهبان مخفی روستای چشمانت هستم
پیرمرد دیگر اشنایم هست
اینقدر تو را رو ب اسمان خاسته ام
روزی ک شنیدم کلید قلبت را فروختی
خدا و فرشتگان و زمین و اسمان یکی شدند
رویشان را قایم میکردند و میگریستند
ندیده بودند احساس پاکی چنین با خاک یکسان شود
نشنیده بودند مردی در اشیان زندگی چنین زمین گیر شود
درد قلب من اتشی بر روح خدا بود
سیگار ارامش من
خودزنی فرشتگان بود
خلاصه که حماسه ات زبان زد کائنات شد
این داستان برفت و این حرکت کار خاص و عام شد
|
نقدها و نظرات
|
سلام تشکر همچنین امیدوارم شما هم همیشه سلامت و تندرست باشید❤❤ | |
|
قربان شما تشکر از نظرتون❤❤ | |
|
درود عالی ایشالا همیشه بدرخشید❤
| |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.