سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        گاهی باید رفت

        شعری از

        علیرضا تنگستانی

        از دفتر عاشقانه نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۸ ۲۳:۵۴ شماره ثبت ۷۶۰۲۴
          بازدید : ۳۳۸   |    نظرات : ۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر علیرضا تنگستانی

        گاهی برای رها شدن از سرگردانی باید عزم رفتن کنی...
        اگر گفت بمان به نقش مهمی که در زندگی اش بازی می کردی پی می بری و به این باور میرسی که حداقل با بودنت به او آرامش می دادی و او تو را دوست دارد و اگر تا به حال دوستت دارم را بر زبان نیاورده است بخاطر شرم و حیا بوده است...
        و شاید هم بگوید برو، اینجاست ‌که تمام غصه های عالم یکجا بر سرت آوار می شود و قلبت از شدت غم درد می گیرد و چیزهای دیگر که نمی خواهم به زبان بیاورم...
        حال اگر از من می شنوی عین خیالت هم نباشد زیرا تو با رفتن آرامش و احترام را به خود بازگردانده ای، می دانم مدتی سختی خواهی کشید و دلت بدجور می شکند اما ارزشش را دارد‌...
        هر جوره حساب کنی رفتن و عذاب کشیدن خیلی بهتر است تا ماندن و سربار بودن.
        تو یک آدمی، برای خودت شخصیت و احترام داری پس تا زمانی که خودت آن را حفظ نکنی نباید از دیگران انتظار احترام داشته باشی...
        یک درصد به این فکر کن که تو ماندی و او یک روز دلش به هوای عشقی بال پرواز گرفت و رفت در آن زمان تو میمانی و یک عالمه حسرت برای عمری که به پای او حرام کرده ای و حق اعتراض هم نداری چراکه با این جواب کوتاه که مگر من گفتم به پای من بمان تحقیرت می کند..‌.
        آری شاید اگر نمیگفتی از این سرگردانی خسته ام و عزم رفتن کرده ام او تا مدت ها به تو نمیگفت برو چون آدم ها برای گذراندن اوقات به یک سرگرمی احتیاج دارند شاید هم سرگرمی نه، تو همان جایگاه سربار را برایش ایفا میکردی اما او از سر ترحم و دلسوزی با تو ادامه می داده است...
        بازیچه نشو و با قدم های محکم برو و دور شو حتی اگر کلاهت این اطراف افتاد به دنبالش نیا و بدان که حق تو از عشق این بودن های نصف و نیمه و عذاب آور نیست، عشق یعنی حالت خوب باشد...
        بلاخره یک روز یک جایی کسی پیدایش می شود و عشق را به زیبایی و با لبخند برایت معنا می کند...
        پس تا روزی که آدمت را پیدا نکردی حرمت و احترام خود را حفظ کن...
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۸ ۲۰:۵۴
        درود بزرگوار
        دلنوشته زیبایی است خندانک
        کیوان نصرتخواه
        سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۸ ۰۹:۴۳
        خندانک خندانک درودتان خندانک
        حرف دلتان را نگاشته اید خندانک
        پیروز باشید
        همایون طهماسبی (شوکران)
        سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۸ ۲۰:۰۸
        درودتان
        خندانک خندانک خندانک
        مسعود میناآباد ( مسعود م )
        چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۸ ۰۲:۰۹

        با سلام:

        ............ خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4