سائلی آمد ز مسجد روبه ما
روبه ما مَسْئَل بگو ای پیر ما
هرچه صد سال از تنم عمری رود
لاجرم عمرم به نادانی رود
من که ساجد روبه مُهرابم به قرن
من که عابد روبه مِحرابم به قرن
هرچه از عمرم که رفت هیچم نشد
آن دعاها که مرا جایم نشد
دیده و پنگال من گشته سیه
کوژم و چنگال و تن گشته سیه
سائلم! آخر چرا سجده کنم ؟
این همه سجده! که را سجده کنم ؟
آخر این فرق من زاهد که چی؟
شقیٍّ آجر پرستِ نقره چی
گویِ من میدان ندارد پیرِ ما
كوی ما جایی ندارد پیر ما
تو نمایش ده به میدان سویِ من
تا که میدانش کنم با گوي من
صد ب قرنی من همه جستم به چه؟
آن همه کوژيِ به من آخر به چه ؟
پیرِ افکنده به سر زیری بگفت
روبه زاهد ساجد و سائل بگفت
هرچه در زیر جبینت صد بقرن
بوده خاک است و بهوده گرد قرن
تو زمین و گور و خاکت سجده ای
آن خدایت گور و خاکش کرده ای
تو ب قرنی سر بزیری ای بدن
حال و احوال جهانت را نبینی ای بدن
آنهمه شیون که شد! قائم شدی؟
بهر پی جویی ز سجده بر شدی؟
آن صدای طفلک مادر مریض
آن فغان و شیون فحشا گریز
سجده ات بالا بکردی زاهدا؟
سر ب بالا تو بکردی ساجدا؟
آنکه سجده روبه مردم میکند زاهد شود
آنکه از بالَش پری آتش کندساجد شود
ساجدِ گوری ب قرنی ای فقیر
آخر این صد روبه گوری ای صغیر
آن که سجده روبه اسما میزند
میزند ، بانگی به دریا میزند
سجده ی او روبه قانون خداست
او به لحظه ! صد قرون پیش خداست
بسیار زیبا بود