پنجشنبه ۶ دی
|
آخرین اشعار ناب نیره جهان بین
|
منم آن عاشق نالان که بدحال و پریشانم
ز غوغای درون خویش چون رودی خروشانم
درونم هست غوغایی که میتازد به جان من
برایم دردها دارد که درمانش نمیدانم
به دنبالم نمیگردی نمیدانی که دلتنگم
من آن ماهم که زیر ابرها همواره پنهانم
بسانِ جملهای هستی که آتش میزند دل را
میان واژههای سرد تو یک عمر مهمانم
بهار بیبدیل شاخههای عاشقی هستی
من آن بیدم که دور از تو گرفتار زمستانم
برایم از بهار با تو بودن نیست امیدی
چو برگی در خزان بیکسی یک عمر رقصانم
چو لیلایی ، فریبنده، فریبایی ، فروزانی
چو مجنونم که از عشق تو رهوار بیابانم
تویی آن ساحل آرامش و من موج سرگردان
که در دامان تو چون کودکی گمگشته گریانم
میان این همه دلواپسی و بیسرانجامی
چو ابر سرکشی هستم که در چنگال طوفانم
فراموشم نکن ، من بیتو در آیینهها محوم
چو تصویری در آیینه درون خویش زندانم
چو بارانی که میبارد به وقت ناشکیبایی
بباران تازگی را بر کویر خشک دستانم
نیره جهانبین
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.