«شب را گرفته از دهن ِ بچه مارها»*
شبتابِ تا به تا شده در لانه های چَشم
بارانِ شب ،عجین شده باخوشه های خشم
از آستین ِ تا شده تا خیسِ ریش و پشم
بُر خورده عکسِ گریه ی او در قمارها
برعکسِ آس ِ خورده به تصویر روبرو
برعکس ِانتزاعیِ صد باغِ توو به توو
درگیرِ دوزخیست که سوزیده تا گلو
عالیجناب !صفِ شکنِ تار و مارها
تعقیب کن، خیالِ شبت ، ردّ ِ پام را
پشتِ سرم بیا،بِکش از کوچه، «نا»*م را
یا از تمام حنجره ها ، سرْ صدام را
از او شکسته ،بال و پرِ تُرد سارها
از مارهای خَر شده در کوچه -باغ ها
با سرب ها رسیده به بن بست ِ ماغ ها
وقتی که خون شتک زده بر روی طاق ها
شب را گرفته باز ، از آغوش ِ غارها
با یک خدایِ سنگیِ خوابیده در غضب
با یک خدایِ داغ که افتاده توی تب
با یک خدایِ تا شده در طیّباتِ شب
از من وضو بگیر، به آیینِ خارها
وقتی که بینِ خون و جراحت شناختیم
هی سجده می روی سرِ قبری که ساختیم؟!
لعنت به جایِ مُهر ، به تویی که باختیم
عالیجناب، هی ؛ بِزَنم در فرارها
باروت معدنم ، تو مرا چال می کنی؟
سیگارِ روشنم، که تو پامال میکنی
من مُرده، با کجای تنم، حال می کنی؟
شب را چشیده از دهنِ تلخ تارها
هر گوشه رقص ، شورشِ یاغی تبار ها
مرزی نمانده ، بینِ من و سربه دارها
*شهرام میرزایی
* نا : طاقت و توان
#ساراسلماسی