دلم یک حوض میخواهد

دلم یک حوض میخواهد
نَمایَش باشد از کاشی
پُر از پولک، پُر از ماهی
منم گنجشکک اشی مشی
وآن حوض، حوضِ نقاشی

دلم یک حوض می خواهد
نه رنگِ آبیِ نیلی
نه همرنگِ خاکُ و کوزه
به گونْ، آبی تر از آبی
به رنگِ سنگِ فیروزه

دلم یک حوض میخواهد
به گِردَش گُل و گُلدانی
گُلی میخک، گُلی شب بو
گُلی از جنسِ شمعدانی

دلم یک حوض میخواهد
میانش باشهِ فَوّاره
که آب از آن فرو پاشد
به گِرداگِرد و دَوّارِه

دلم یک حوض میخواهد
بسانِ جِلوِه یِ دریا
شَوَم محوِ تماشایش
رَوَم من غرقِ در رؤیا

دلم یک حوض میخواهد
که شب هنگام و در مهتاب
درخشد در میانِ آب
هلالِ ماه ی از سیمآب

دلم یک حوض میخواهد
کنارش تختیُ قالیچه و پُشتی
ویک فنجان از چایُ 
بَرَش هم کِشتِه یِ توتی
من باشم و تو باشی َو
ُد ُردانه های بهشتی
و اینست، اوجِ خوشبختی ...

#سیده_اشرف_قدمگاهی