دوشنبه ۳ دی
|
دفاتر شعر فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار)
آخرین اشعار ناب فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار)
|
شعری با گویش بختیاری
چی کُنارِ سَرِ رَه مَندُمِه تِهنا چه کُنم
شَوُ وُ روز پیرُ و جَوون بَردُ کُچُک اِزَنِنُم
چی کُنارِ سَرِ رَه خسته وُ تِهنا وُ جُلُم
لِشکُمِه وای نَکَنین وای نَکُنین چُو دُهُلُم
مُو دِلُم حِینه وُ اِیِ رَه پُرِ اِز نافِرمُون
نکنین با مُو چینُو ، چُو مَزَنین وای به دِلُم
باد اِیا لِشکُمِه با خُس اِکَنِه ، تُردِ لِکُم
مَر مُو چوبازِ قَهاروم که زَنین چُو به تِکُُم
تا کُنارامِنِه هِد بَردُ کُچُک قِسمَتُمِه
بَعدِ او هَم که اوبُوم خُوم تَکُ تِهنا وُ وِلُم
تا اُخُم حَرف بِزَنُم دالُ غِلایَل قارنِن
تُنُ او پیرُ خدا دَست مَزَنین ، زَخمه دِلُم
ترجمه:
چون درخت سنجد سر راه تنها مانده ام چه کنم
شب و روز هر کس از راه می رسد ره من سنگ می زند
چون درخت سنجد سر راه خسته و تنها و سربار هستم
شاخه هایم را نشکنید که با آنها چوب دهل درست کنید
من دلم خون است و این را پر است از آدمهای نا اهل
با من چنین نکنید و چوب به دلم نزنید
باد می آید و شاخه هایم را می شکند، شاخه های من نازک هستند
مگر من چوب باز حرفه ای هستم که با چوب به پاهایم(کنده) می زنید
تا وقتی برروی شاخه هایم سنجد هست سنگ و کلوخ قسمت من هست
بعد از آن هم قسمتم تنهایست
تا می خواهم حرف بزنم کلاغ و دال قارقار می کنند
ترا به خدا و پیغمبر دست به دل زخمی ام نزنید
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.