8
کوچه شلوغ ست....
آسمان باز ست...
و آیینه روشن...
و خدا ابر های سرگردان را به هم می کوبد...
انسان ها در همهمه زوزه باد میان پیکر برگ ها...
با سجاده ایی پهن،محو تماشای قدرت خدایند
چین،پیشانی سنگینی می کند روی پلک هایم..
درست خودم را نمی بینم...
این یعنی
عصر عارفانه کهنسالیست...
پا برهنه...میان خاطرات....
انگاری....
مادرم هنوز آنجاست
بی تاب این باغ نهانم....
پروانه ها منتظر این مجنون پیر طوفان زده اند
این انتظار...از عشق...
احساساتم را خط خطی میکنم...
در تکرار ثانیه ها،دیگر ندارمش....
اما تا دنیا ،دنیاست،عاشقش می مانم...
چقدر باران به صورتت می آید....
زمان برای شمارش تو بی انتهاست...
برای سلامتیت از خدا گدایی کنم...
خاطراتت، مچاله ذهنم شده...
آراسته ام ذهن را...
پس چرا دوستت درام هایت،نا پیداست....
عاشق که نباشی...
تمام راه های دنیا اشتباه است...
باران هم دروغ می شود...
دوستت دارم ها مزه کاه گل می دهد..
نسکافه ها یه حس گمشده از بی انصافی ست
دلتنگی هایت قاب یک پنجره خالی می شود.
حتی شومینه بدهکار گرمای شادی تنهاییت می شود
گفته بودمت...
از من دور نشو...
نوشته هایم درد دارد...
اما طاقچه دل من،پر از دوستت دارم های شیرین ست....
حالا که دیگر فرتوتم....
در غیابت شعر می گویم...
می سرایم ،برای تو ، برای من
یرای دردهایم....
برای این همه تنهایی...
برای عطر پخش شده از پیراهنت در لحظه هایم...
برای عشق،برای اندوه،برای غم...
به جز عشق، به همه این ها رسیده ام...
راستی عمق نگاهت به کجاست...
جای خالیت در چشمانم عجیب پیداست....
بسیار زیباااااا