پنجشنبه ۶ دی
باز هم شب شد شعری از خزان بهار
از دفتر خزان نوع شعر
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۸ تير ۱۳۹۱ ۱۱:۴۸ شماره ثبت ۷۳۵۹
بازدید : ۱۰۹۴ | نظرات : ۱۲
|
آخرین اشعار ناب خزان بهار
|
چشمهايم را ميبندم
باز اين خيال آشفته ، رهايم نميكند
بي اراده دست برقلم مي برم
شمعي روشن
......
احساس سرما ميكنم
بطري را خالي ميكنم
باز هم صدا ، صدا ،
گوشهايم را ميگيرم
صداي فندك خلوتم را ميشكند
در حلقه دود تنهايي ام را در قاب عكس روي ديوار مي بينم
سرخي چشمانم را حتي در سوسوي شمع نيمه خاموش ميتوان ديد
خسته ام ، خسته
ميترسم
از اين قاب روي ديوار
از اين .................
تن..........يي
.ديگر قلمم ناي ناليدن ندارد
اشكهايم گونه هايم را ميسوزاند
آه ، بطريم كو؟؟؟؟؟؟؟
محرم تنهاييم را صدا كنيد
يا حافظ شيرازي....
..............................
" ساقي و مطرب و مي جمله مهياست ولي ........
ف . خزان
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.