من انسانم یا آدم یا که بشر؟
می دانم هر سه یکی است
اما این عرصه ی پاکی نیست
از کدام قانون و منصب
از کدام دین و مذهب
در یک خانه ی غصب
در زیر نگاه سخت
به آن قاتل پست
به فلان متعصب مست
باید گفت انسان!
مگر انسان بودن به زر است و جنون؟
خیر،انسانیت
به نگاهی بدون چشم داشت است
به فطرتِ نیک
و قلبی آزاد
و به چشمانی همچون دلِ آب پاک
گاهی یک عقابِ مغرور
از بعضی آدمیزادها انسان تر است!
زیرا که با اجسادِ مرده کاری ندارد
همچون کرکس و کفتار
از انسانیت
و فلسفه ی بشر دور گشته ایم...
گویا خوی لامروتی بر ما دمیده اند
و برای خنده ای چند
یا برای اعلامِ حضور در مجلسِ بی بند
در غیبت کردن
به مردگان هم رحم نخواهیم کرد
با این طریقه ی چپ اندر قیچی
خدا می داند
به کجا خواهیم رفت
و در کدام صفحه ی تنگ و تاریکِ تاریخ
خواهیم خُفت
در داستان ها همه باهم خوبیم
در خطوطِ کاوه و فریدونیم
جان می دهیم برای هم میهن
دوریم از ضحاک ها و اهریمن
اما
آن فاجعهای که در این زمان است
نشان از جامعه ای رو به زوال است!
در واقعیت یک بخشش نشانم دهید
تا باز پس گیرم همه ی این شعر را.
به کجا خواهیم رفت
وقتی در این خاک اسطوره خیزِ سترگ
انسانیت به یغما رفته
و ما در بینِ مرزِ ماندن و رفتنیم
...
و همچنان یغماگران پیشتازِ قدرت اند
و قبیله های یغمایی در حبس اند
با این مسیرِ پیشِ رو
به خدا جایمان هست درست
در دلِ اسفل السافلینِ انسانیت.
●شاعر:محمدزبیر براهویی. بهمن ماه ۹۷
زیباست حرف دل و حق پرداز