بوی کوثر می دهد صحن و سرای کومه اش
چون که خیزد صولتش از سجدگاه سهله اش
تا شنیدم صوت او گفتم که در دنیا رود
گوش احزان می نوازد شهرت و آوازه اش
برده او زیبائی اش دلهای احزان گشته را
تا به کی از ما نهانی می نماید چهره اش
ای عجب کوشش فراوان کرده ام سویش چنان
بهره ام،توفیق رفتن در دعای ندبه اش
گو ز درد هجر او افسانه ها ساری شود
تا به کی بیند مرا در غصه ی افسانه اش
گر تو بینی گردش روزی دوران می رود
دان تو آن را از نماز و نغمه های روضه اش
گوش یاران زنده است تا با نوای احمدی
سر گذارن برطبخ،از بانگ نای سینه اش
پوز رسوائی اعداء را زند بر کوی و شهر
گر به اذن الله بگیرد قبضه را در پنجه اش
(گو چو فرهادم به تلخی جان بر آید باک نیست)
زان که در اذهان بماند شهرت افسانه اش
کعبه ای را چون خلیل الله بر آن ماءوا نهاد
مهدی زهرا دعا را مر ز آنجا خوانده اش
چرخ گردانندگی عالمی را وانها
دست بر فنجان نما و سر کشا پیمانه اش
(بی هم آوازی ،نفس از دل کشیدن مشکل است)
پس بیا سروی تو هم در سایه سار خیمه اش
در نهان ما نگر سیمای راویان ما
گرد هر مویی مرو در پیچ وخم،بی شانه اش
دهر دوران بیند آخر چشمه ی عرفان او
آخرالازمان بیفتد پیله ی پروانه اش