روزی که من دیده به این دنیا گشودم
تا گریه سر کردم در آغوش تو بودم
چه لحظه هایی که ترا بی تاب کردم
هر شب ترا هر شب ترا بی خواب کردم
با لب خنده ساده من جان گرفتی
باچشم آرامم تو هم درمان گرفتی
چون بر زمین افتادم تندی دویدی
دستم گرفتی و به آغوشم کشیدی
از شیره جانت مرا سیراب کردی
لالایی خواندی و مرا در خواب کردی
آن کودکی و نوجوانی و جوانی
چه با صفا برمن گذشت زندگانی
تو قامتت خم شد تا من قد کشیدم
سلطان غم هرگز دلت بی غم ندیدم
چشمت که از آشفتگی آنی نیاسود
زلف سیاهت هم که همبازی من بود
حالا ولی زلفان تو هم رنگ برف است
هرتار مویت حاکی صدها حرف است
تو پیر گشتی و من اما همچو طفلان
با کوله باری از غم و با چشم گریان
چون کودک شیر خواره و طفل اسیری
در آن خیالم که در آغوشم بگیری
من کودکم آری هنوزم کودکم من
خواهم که بگذارم دوباره سر به دامن
یا رب نگهدار تمام مادران باش
خود حافظ سرمایه و فخر جهان باش
تقدیم به مادر عزیزم و تمام مادران سرزمینم ایران
بسیار زیبا و شورانگیز بود