حرمان
رفتی و یادت در دلِ ما جاودانی می کند
پیرم ولی با یادِ تو این دل جوانی می کند
من آرزوها در سر خود پرورانیدم ، ولی
حرمان* نصیب ما و دشمن کامرانی می کند
فولاد صبرم آب شد در کوره ی هجران بیا
داغ فراقت دشمنی با ما نهانی می کند
باد صبا را باز گو تا رمز بگشاید مرا
معشوق با عاشق چرا نامهربانی می کند ؟
فصل بهار و بلبلان در عیش بر گلزارها
اما فلک باغ و برِ ما را خزانی می کند
رفتی ولی نقشِ تو در لوح وجودم حک شده
با خاطراتت خاطرِ من همزبانی می کند
بخت ار مددکاری کند چوپان به شاهی می رسد
ناسازگاری سرکند ، سلطان شبانی می کند
چرخ فلک در پنجه اش اندوهِ عالم را فشرد
شب تا سحر بر کامِ ما قطره چکانی می کند
مهدی ز وصل دلستان ، مستان دل و اصرارکن
هر چند با بانگ رسا او « لَن تَرانی » * می کند
* حرمان : محرومیت، ناکامی
* لن ترانی : اشاره به داستان حضرت موسی که برای ملاقات خدا به کوه طور رفته بود و خداوند به او فرمود « لن ترانی » یعنی هرگز مرا نخواهی دید
بسیار زیبا و شورانگیز بود
دستمریزاد