« لذت دنيا »
اي دريغا من از اين دهر ، چه فرياد كنم
از كدامين خطراتش ، به جهان ياد كنم
همه اين خاك زمين،خسته دلي بود چو من
كي توانم ،به يكي خسته دل4 امداد كنم
دادم از گردش ايامس و اين دهر دني
به كجايش بـتوانم كه دلي شاد كنم
كاخ هر پادشه ، از دهر دني گشته خراب
من كجا ، منزلي از بهر خود آباد كنم
كِشت كاريست،دراين مزرعه از روز قديم
حِس اين مرحله از سبزي شمشاد كنم
كار ديوانه و عاقل،همه يكسان شده است
گر به دقت ، نظري در همه افراد كنم
اين چه وضع و چه طرزيست،چه دنياي عجيب
از كه پُرسم و سؤالش ،زِ چه استاد كنم
راه دنيا به كجا طي شود ، استاد بگو
طي اين راه همينـس ، شكم آباد كنم
كار دنيا بهم آميخته است ، طي نـشود
گر همه عمر منم ، كار چو فرهاد كنم
پير ما گفت:كه دنيا چه قشنگس چو عروس
لذتم نيست ، اگر خويش چو داماد كنم
آفتِ1 خرمن ما ، لذت دنيا شد و بس
گر به لذت برسم ، خرمن بر باد كنم
عارفي گفت : زِ بيداد بـپرهيز كه من
نـتوانم كه ديگر ، كار زِ بيداد كنم
خطراتي است برايم ، زِ همين دهر دني
با چه رمزي زِ خطر ، من خودم آزاد كنم
چاره اي نيست ،مگر در ره فرمان خدا
به اميد كرمش ، اين دل خود شاد كنم
گوي توفيق2، رها مي بُوَد از دست ولي
گوي توفيق بـَرم ، گر زِ خدا ياد كنم
چاره اي گو زِ برايم ، زِ همين دهر دني
تا مگر پيروي از صحبت زُهاد3 كنم
ستم آباد جهان ، درد مرا نيست طبيب
كي توان چاره ي درد ،از ستم آباد كنم
ستم آباد جهان ، ستم از دين مي زندم
تا كه من،رو سوي هر كفري و الحاد4 كنم
ستم از مرحله دين ، ضررش خورد به من
تا نـشايد ديگر اين مرحله ارشاد كنم
خائني شد به سرم ،ضربه ي جلادي دهر
لاوه5 بايد بر اين خائن6 جلاد كنم
جانم از ضربه ي اين دهر اجل كُند شود
مَحرمي كو كه بَرش ، ناله و فرياد كنم
دست پيغمبر(ص) ما ، دين به بنياد نهاد
رفت پيغمبر(ص) ، از دست كه بنياد كنم
عجب اينس ،كه من از دهر دني شكوه كنم
صد عجبتـر ، كه تمنّا كنم آباد كنم
غافل از اين من دل خسته ي محزون نشويد
كو حكيمي ،كه بَرش ناله ي آزاد كنم
صيد صياد جهان شد، دل بشكسته ي من
من چه نفرين زِ خودم ، بدرقه صياد كنم
حسن از كار نكويان جهان ، پند گرفت
گفت : ديگر نتوان كار بد ايجاد كنم
4- غمناك – دلتنگ
1- ضرر- آسيب 2- عنايت و لطف الهي 3- پارسايان 4- از دين برگشتن 5- چاپلوسي 6- خيانت كار
حکیمانه و زیبا بود