شنبه ۳ آذر
پاییز که جانش درآمده شعری از احسان اسکندری
از دفتر شعرناب نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۶ آذر ۱۳۹۷ ۱۳:۱۶ شماره ثبت ۶۹۵۳۲
بازدید : ۲۴۷ | نظرات : ۵
|
آخرین اشعار ناب احسان اسکندری
|
بنام خدا
از میان خشُّ و خشِّ پاییز هایم جستجو کن
دست هایم را بگیر و بیشتر از پیش روو کن
تا دهانم خواست با یک گلایه آشنا گردد
مُهر بوسه بر لبم بنشان و دردم را مگو کن
در تب تند تنت حبس ابد کن کفش هایم را
شرح یک عشق حقیقی را برایم مو به مو کن
قهوه ی یک عصر پاییزی کنار یار میچسبد
زیر چشمی هی نگاهم کن،وَ فنجان را سبو کن
شیشه ی یخ کرده ی این خاطراتت را که ها کردی
اسم من را روی آن بنویس و هر یک حرف را جو کن
من که مشتی خاطراتم، گوشه ی تقویم کز کرده
عکسها هایم را ببین، لباسم را که پیشت مانده بو کن
تُنگ دلتنگی ترک برداشت در یادم اگر روزی
شعر هایم را بخوان و اشک هایت را رفو کن
#احسان_اسکندری
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و جالب بود