چهارشنبه ۱۹ دی
می روی و من می آیم شعری از ام البنین دهقان
از دفتر بوی بهار نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۷ آذر ۱۳۹۷ ۰۹:۲۹ شماره ثبت ۶۹۳۰۲
بازدید : ۴۵۸ | نظرات : ۱۶
|
دفاتر شعر ام البنین دهقان
آخرین اشعار ناب ام البنین دهقان
|
هر روز
و هر روز
بایست
بگذار باران بیاید
خسته شدم
بگذار نفسی تازه کنم
آرزوهایم آسمان می خواهند
ترانه هم بیدار شده
درنگ کن
بگذار باران
این تن خسته را بشوید
و به آرامگاه مرگ بسپارد
بایست
می خواهم خلوت کنم
با تنی که خسته شده
از تکرارآفتاب
درنگ کن
بگذار دستانم عطر شب بورا
استشمام کند
اندکی مکث
بگذار قصه ها مرا مرور کنند
بگذارمادربزرگ مرا خواب کند
بگذار لالاییش آرامشم باشد
آرامتر
می خواهم در کوچه پس کوچه های کودکی غرق شوم
می خواهم عروسکم را که در تنهایی رهایش کردم را
از کابوس نیامدنم رها کنم
می خواهم فدایت شوم مادرم را جواب دهم
آنروز گریه مزاحم ادبم شد
یادم رفت به مادرم بگویم تمام زندگیم فدای یک ذره نگاهت
و باز...
می خواهم برگردم و خستگی هر روزه مادرم را از پیشانی غروب بردارم
می خواهم گرمای آتش را کنار بزنم
پیری سراغ دستان مادرم را می گرفت
می خواهم به پایش بیفتم ذره ای فرصت دهد تا جوانی مادرم را شکر کنم
هیس
مادرم کنار در منتظر آمدن من است
مدرسه تمام شده
آنقدر مرا مشغولم کردی
یادم رفت
پدرم دستانم را برای بازی رها کرد و من فراموش کردم بازی پدرم نیست
باید به آغوش دستانش برگردم
از یادم برد ی
فکری برای بزرگ شدنم پیر شده
دستی برای بزرگ شدنم خمیر
یادم رفت وقتی من در آغوش خنده ریسه می رفتم
خوشحالی در تک تک لباسهایش وول می خوردند
و یادم رفت نفسش بدنبال قدم های من گم شد
یادم رفت پول هایش که می شمرد نفس هایش قدمهای تلاش مرا تشویق می کرد
فکرش نردبان موفقیت مرا تا آسمان بالا می برد
برای آینده من آسمان را می خرید
و خوشبختی را برای رویاهای من قبضه می کرد
یادم رفت
مادرم
نیمه شب از اینکه مبادا سرما به سراغم بیاید
خواب را به تعویق می انداخت
و فکرش را در تاریکی معلق می کرد
وقتی موهایم را شانه می کرد
فراموش می کرد
موهای خودش به کدام سمت با باد می رقصند
دستانش هر روز سنم را محاسبه می کرد
آنقدر که او بزرگ شدنم را می فهمید
من با کودکی بازی می کرد م
واز دست عروسکم که ساکت بود کلافه می شدم
قصه شبم بازی روزم بود
پدرم
باغبان بود
تعداد گل های پیراهنم را می دانست
برای لیموها از خوشبویی دستانم می گفت
با جوی آب قدم میزد
از نخل ها حال روسری ام را می پرسید
بهار نارنج منتظر سفره بهارش بودند
تا
بی بهانه زیر بزرگی نگاهش بریزند
هر قدم که بر میداشت
علف ها خم می شدند
ودر رکوع تعظیم می خواندند
پدرم
هر روز خدا را می بیند
در سبزی درخت
شادابی گل
لانه رهاشده گنجشک بر سر درخت
در جوی آب جاری در سینه باغ
در کندوی زنبور
که در پس بر گ درخت عسل می ریزد
در عطر همیشه خوش لیمو
در نگاه آفتابی خرما سر درخت
پدرم
همدم هر روزه باغ است
و درختان سایبان هر روزه او
وقتی به خورشید نگاه می کنم
دلتنگش می شوم
آفتاب هم او را می شناخت
صبح ها با هم برای خدا قصه می گفتند
خورشید از گرما و نور
و پدرم از زندگی
اگر گذاشتی
بفهمم دیروزبچه بودم
و حالا مادر
به دستانم فرصت بده تا بفهممت
برا ی بچه بودنم
مادر بودنم
دیر نشود
از جلوی چشمانم کنار برو
نگذار حرکت مداومت
خسته ام کند
لحظه ای درنگ کن
با فکر هماهنگ شوم
می روی
ومن می آیم
درنگ کن کفش هایم
در گِل های زمستان 10 سالگی ام
گیر کرده
بدنبال کمک
می خندد
بایست
من می آیم
با محبت دستان مادرم
و نگاه همیشه منتظرش
وچروک های پینه بسته بر پیشانی پدرم
و دعاهای ردیف کرده در سینی بدرقه سفرم
و صدقه سلامتی که هر روز در کیسه آخرتش انبار می کند
می آیم
با تصمیم کبری
با
با با و آب و نان
با مادرو دعا
می آیم
سر سفره مادریم
می روی
و من می آیم
هرروز
و هر روز
|
نقدها و نظرات
|
سلام و عرض ادب بانو سپاسگذار حضور پرمهرتان هستم سلامت باشید | |
|
سلام و عرض ادب استاد سپاسگذار حضور پرمهرتان و نگاه زیبای شما هستم سلامت باشید | |
|
سلام و عرض ادب استاد سپاسگذار حضور پرمهرتان و نظرات بسیار ارزنده شما هستم سلامت باشید | |
|
سلام و عرض شاعر گرامی سپاسگذار حضور پرمهرتان هستم سلامت باشید | |
|
سلام و عرض ادب استاد سپاسگذار حضور پرمهرتان هستم سلامت باشید | |
|
سلام و عرض ادب استاد سپاسگذار حضور پرمهرتان هستم سلامت باشید | |
|
سلام و عرض ادب شاعر گرامی سپاسگذار حضور پرمهرتان و نگاه زیبای شما هستم سلامت باشید | |
|
سلام و عرض ادب شاعر گرامی سپاسگذار حضور پرمهرتان و نگاه زیبای شما هستم سلامت باشید | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار قشنگ بود
درپناه حق