نه گلی تا که به رقص آید از این باد بهار
نه به طرف چمنی جلوه کند روی گلگون نگار
صحن این گلشن بی نام و نشان
سر به سر مأمن صد هرزه گیاه
نه تذرو و نه سروش و نه هزار
اثری نیست زِ گل در گلزار
نه بنفشه نه اقاقی نه سمن
همه خار و همه خار و همه خار
انتظاری اگرت هست از این طرفه بهار
همه وهم است و خیال همه رؤیا ، پندار
اندر این دایره محنت بار اندر این ماتمزار
همه از خویش گریزان همه از هم بیزار
همه در وهم و گمان
همه آویخته در دامن صدها پندار
همه بیگانه زِ هم همه ببریده ز دوست
همه بگسسته زِ یار
همه بگذشته ز اصل همه گم کرده تبار
یاوری نیست مددکاری نه
همدمی نیست و دلداری نه
همه رنج است و عناد همه آزار ، آزار
زین تب دامن گیر چهره ها در هم و دلها بیمار
همه در بند رهایی همه در فکر فرار
همه بی تاب و قرار
نیست کس تا که بجنبد از جای
تا از این شانه بشکسته ز درد
باز بردارد بار
تا ز دلهای سیه گشته ز گرد
برکند گرد و غبار بزداید زنگار
چه کسی می آید
تا نهد بر دهن یاوه سرایان افسار
تا کشد بین من اینهمه صدها دیوار
آه دلتنگم آه دگر از هر گفتار دگر از هر دیدار
و دلم می گیرد هم از این هستی رمزآلوده
زین لبالب ابهام زین سراسر تکرار
دلنوشته زيبايي است