میوه ممنوعه .....
اَز عشق تو من سیرم، اِصرار مکن دیگر
دریای جفای خویش ،، اِنکار مکن دیگر
نیرنگ تو بخشیدم، با اینکه دلم خون است
این خفته دلِ خون را ،، بیدار مکن دیگر .
هر چند زِهجر تو می سوزم و می سازم .
لکن به وصال خویش،،وادار مکن دیگر
چون میوه ممنوعه،،،عشق تو حرامم شد
این قصّه باطل را ،، تکرار مکن دیگر.
مغلوب شدم هر بار ، از ناز نگاه تو
با عاشقِ پاسوزت،، پیکار مکن دیگر..
هر روز در آغوشت،رنجورتر از دیروز
درمانده راهت را، بیمار مکن دیگر
مستم زِخیال آن، لب های شکر ریزت
این مست لبانت را،هوشیار مکن دیگر
در دایره تقدیر عشق تو نشد میسور....
با عشوه و طنّازی ،، رفتار مکن دیگر
اَز نور جمال تو،، من زار و زبون گشتم
اینگونه من دون را تو،خوار مکن دیگر..
سَر را که سپردم من،، در راه وصال تو
با سلسله مویت ،،،بَر، دار، مکن دیگر.
اَز ما که گذشت امّا،،دلداده کویت را.....
با بوسه سوزانت،،ناکار مکن دیگر......
یک لحظه نگاه تو،،کافی است جهانی را
دیدار زِمشتاقان،،،بسیار مکن دیگر.......
تقدیم به افق دیدگان آنکه باید نه آنکه شاید ...حادثه
درودبرشمابرادربزرگوارم
بسیارزیبابود