سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 22 فروردين 1404
    13 شوال 1446
      Friday 11 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

        جمعه ۲۲ فروردين

        چرا افتاده بر خوابت وطن اینگونه بختک ها

        شعری از

        رامین محمدیار

        از دفتر شعرناب نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۷ ۱۴:۴۶ شماره ثبت ۶۷۹۳۱
          بازدید : ۲۴۷   |    نظرات : ۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر رامین محمدیار

        چرا افتاده بر خوابت وطن اینگونه بختک ها
        کشیده ی شیره ی جانت چرا این هرزه پیچک ها
        گُلِ یاس و گُلِ مریم به کنجی بی ثمر بی جان
        فضای خانه پرگشته ،،،زِبوی گندِ  جلبک ها

        صدای زاغ می آید،زِباغ و راغ و صحرایت
        سکوت و بغضِ سنگینی به دل دارد چکاوک ها
        نگاهِ خسته ی گل گفت،،خزان خورده گلستانت
        نشسته تاجِ نومیدی، به شاخ و برگِ میخک ها
        ......
        ......
        .....
        ترا رویایِ خوش باید،چو داری تخت پر مِکنَت
        نه آشفته شود خوابت،،شوی درگیرِ بختک ها
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۷ ۲۱:۴۷
        درود بزرگوار
        بسيار زيبا و شورانگيز بود
        مبين مشكلات جامعه خندانک خندانک خندانک
        کبری یوسفی
        جمعه ۱۳ مهر ۱۳۹۷ ۰۸:۴۷
        دورود برگوار
        سروده ی شما بسیار عالی بود
        خدا قوت عاقبتت بخیر
        خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        سید مرتضی سیدی

        معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت هزار بلبلِ دستانسرای عاشق را بباید از تو سخن گفتنِ دری آموخت برفت رونق بازار آفتاب و قمر از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
        شاهزاده خانوم

        دل های ما به صحن حرم خوش نمی شود ااا ما هم چنان کبوتر بی آشیانه ایم
        محمد حسنی

        م گفته ها را شنیدیم ناگفته ها را در بغضی فرو بردیم دیدیم رسیدن ز گفته ها نمی آید
        شاهزاده خانوم

        درویش ها به فقر خیانت نمی کنند ااا ما دست های پوچ به یک هیچ قانعیم ااا بیت دوست داشتنی بود بازم نوشتم
        طاهره حسین زاده (کوهواره)

        قلبم چنانش می تپد کز پیرهن بیرون جهد ااا آیَد کنار قلب تو عشق و سلام ات بر دهد ااا بخشی از یک غزلم ااا سپاس بدروددد

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        امارفا - آمارگیر رایگان سایت
        1
        در حال بارگذاری