نشد خسته آیا خداوندگار؟
ز دیدار این مردم نابکار؟
ندانم که در عرش اوضاع چیست؟
که از حال ما او خبر دار نیست
در آنجا هم . انگار همچون زمین
بساطیست برپا بیا و ببین
شده کور چشم خدا بینشان
زر و سیم و نکبت شده دینشان
شدند خبره در کار و در بارشان
شده کدخدا یار و همکارشان
شریکند در لقمه های حرام
ز مُغ بچگان هم بگیرند کام
به دل کورو لب تشنه خون شدند
ز شهوت تو گوئی که مجنون شدند
زنان طعمه ی شام تاریکشان
به یک تار مو بسته شد دینشان
ز شرم و حیا نیست در کارشان
تظاهر شده راه انکارشان
زنند مهر داغی به رخسار خویش
سیاهی دل گشته چون پشم و ریش
به ظاهر خدا ترس و باطن خراب
شده دین بمانند نان و کباب
خدا را نهادند در پشت سر
که شیطان شده بهرشان راهبر
تو گوئی خدا هم درین کار زار
ندارد گمانم دگر اعتبار
زمین و زمانش بهم ریخته
به میخی الکهاش آویخته
ندارد ز ابلیس دیگر گله
که ابلیس پس مانده از قافله
بسوزد دلم زین زمان بر خدا
دلش خون بود اندرین ماجرا
از اینروست ما بی خدا مانده ایم
چونان مردگانِ به خون خفته ایم
خدایا کجائی که ما سوختیم
ز پیغمبرت عدل آموختیم
پشیمانم از اینهمه گفتگو
نخوردم بجز غم من از این سبو
ندارم بجز تو خدا همدمی
که بر سینه ی من نهی مرهمی
زبانت "رسا" لال تدبیر کن
ز درگاه او عذر تقصیر کن
#گیتی_ رسائی
خداقوت
زیباست