سَر از احساس تو بر دار کنم خوش باشد
بعد از عرفان تو منصور شدن خوش باشد
خون ِ یُحیی و یومیت از تپش روضهء توست
ورنه زیرِ قدم نازِ تو یحیا شدنم خوش باشد
نفس ِامّاره فرو کش کند از گردش چشمان شما
بابی انت و امی که فدای تو شدن خوش باشد
شاید این ملعبه در دست من از لطف شما گشته "قلم"
ور نه شاعر شدن از چشم ِ دوبیتی ِ شما خوش باشد
معجزه کردنتان در دل ابیات گنهکار من آهسته نشست
من که میدانم از این قافله گر وصف کنم خوش باشد
من غلام تو وُ دلداده به عباس تو وُ مست تماشای شما
که برادر به برادر دل و دلدار شدن خوش باشد
مدد از ناحیه ء قُدسی ارباب زمان میگیرم
مهدی از حبّ شما گوشه نگاهی چو کند خوش باشد
آه...من باز دلم بال کبوتر شده پرپر زده دور حرمت
اعتکافِ دل ِ درویش من اندر حَرَم ِاَمن شما خوش باشد
همه از دور وَ نزدیک به حال ِ من اگر... میخندند
گِله ایی نیست که مجنون ِ تو گشتن به خدا خوش باشد
حُبّ الحسین عَجَنّنی...
پ ن:
روز ها میرود اما به خدا من که هنوزم که هنوز است دلم مست تولی و تبری شده از قافله جا مانده شده راه نفس بسته و این زندگی ِ بی تو چه تکرار شده از همه جا رانده شدم مرغک سر کنده شدم از تو دل آزرده شدم !پس چه شد آن وعده ء دیدار
چه شد طرح نجات من ِ گمراه گرفتار عزیز دل زهرا قدمی رنجه کن امشب به سر کوچه این قلب گنهکار که امشب سحر از چشم شما طالع خورشید ببینم و بگیرم سر دامان تو را مثل زلیخا که نه بل همچو غلامت که دهی لقمه نانی ز ترحم به من و آخر این عشق تویی یوسف زهرا چه کسی منکر اعجاز تو و خال تو و آن قد رعنای تو شد لعن بر او باد که من نسل به نسل از تو شنیدم که پدر گفت پسر را که مرا نیز پدر گفت پدر بودم و او نیز شنید از پدر خویش ... چنین گفت: پسرم میرسد از راه سواری تو بزن دست به کاری که چو او رنجه قدم کرد به جایی که شمایی برسد کاش صدایت به صدایی و بگیر از رخ ارباب جهان حاجت یک دشت شقایق بزن آهسته به سینه و بریز اشک برای پدرش خون خدا حضرت سلطان و قسم دِه پسر فاطمه را تا که تو را با تو رها در دل این روز و شب غرق شیاطین نکند باز ...
این بحر طویل ادامه دارد .
و من الله التوفیق
سید رضا موسوی
10/2/91