« درياي علم »
علی(ع ) فرِ3 فرهنگ و اركان هوش
كلامش زِ حقس ، نـگردد خموش
علی(ع ) فر فرهنگ دنيـا بُوَد
به فرهنگ دنيـا زدم اين سروش
علی (ع ) را وليِ4 پيامبر (ص) نمود
همـان آفريننـده ي علم و هوش
در آن جاده تا ، آيه نازل بـشد
نـدايي به پيغمبر (ص) آمد به گوش
در آن جُبه 5 آن آيه ي انمّـا
بخواند آن پيامبر كه مردم كنن گوش
علی(ع ) وارث علم پيغمبر(ص) است
هم از جنبه ي جسم ، ابن عموش
بـجوئيـد دانشگـران رمـز حق
علی رمز حق جُست ،از درك و هوش
بيـا جـان من ، راه دين را بـجو
علی(ع ) پرچم دين گرفتس به دوش
علی(ع ) فارس و يَل6، به جنگ و نبرد
نـكرده است پشت ، بر جنگ عدوش
دليـري كجـا بود و مثلـش ديگر
سـر عَمر بر خاك مالـد به روش
به جنگي كه فرمانروا شد علی(ع )
فراري شدن ، دشمنان مثل موش
بگو بر عدوي علی(ع ) اين سخن
به ديگ جهالت ، بـسوز و بـجوش
علی(ع ) كوه صبر است و درياي علم
تلاطـم نـگردد ، زِ جور عدوش
علی(ع ) هر چه در راه حق پيش رفت
زِ مـردم هميـن كينه آمـد بـجوش
دريغـا همـان مردم ، از ظلم خود
چراغ هدايـت ، نـمودن خمـوش
از آن مـردم آن زمـان الامان2
به راه علی(ع ) كينه شان زد بجوش
بـرادر ره زُهـد و تقـوي به دين
نـجُستنـد آن مردم دال گوش3
هر آنكس كه بر راه دين پشت كرد
نـباشـد به نـزد خـدا آبـروش
علی(ع ) بود ، قانع بر آن امر حق
به مثلـش قبـاي قناعـت بـپوش
بـرادر بيـا ، همـره آن علی(ع )
به ديـن نيـاكانِ دينـت بـكوش
بـجو ، ديـن و آييـن پيغمبـرت
به ديـن نيـاكان ، بكن جُنب و جوش
به آييـن جمشيد و دين مجـوس4
نـژاد كيان كـرد آن جستجـوش
كه رسـم نيـاكان دين مجـوس
بـجستنـد آن كوروش و داريوش
سيـاوش جوانـي بُـد و راستـگو
نـسوزاند آتش ، يكـي تار مـوش
چو زآتش برون رفت ، آن راستگو
وز آنـجا روان گشـت ، نزد عموش
بـرادر بـبين ، يك ره از راستـي
نـكوتر شـد ، از صد ره خرقه پوش
خليل5 خـدا هم ، به آتش نـسوخت
فقـط بـر زبانهـا بُوَد گفتگـوش
به آن دين زرتشـت ، قومـي ديگر
هماهنگ بودند و هم دين و جوش
محمد (ص) بُوَد ، ختـم پيغمبـران
به آيين و دين محمد (ص) بكوش
اگر فتنـه ، اين مُلك ويران كند
چراغ هدايـت ، نـگردد خـموش
هدايتـگري هسـت در ملك ما
هدايت شدن ، خلق با علم و هوش
علی(ع ) دانش آموز ، آن دوره بود
به دين خدا ، پي بـبرد آن زِ هوش
به دينـداري است ، ارزش آدمي
كه بي دين بُوَد چون چراغ خموش
بسـا مثل سهـراب و افـراسياب
شدن بر علی(ع ) ،بنده ي حلقه گوش
بيـا ساقي اي ، پيـر نيكو سروش
بگو صحبتت تا نمايـم به گوش
از آن مِـي بده ، تا بيايم به هوش
كه تا روز محشر نباشـم خموش
اگـر مِـي شناسي ، بيـا مِـي بـجو
علی(ع ) از مِـي صاف شد، مِـي فروش
مِـي پاك و طاهر كه قرآن بگفت:
علی(ع ) از مِـي طاهر است جرعه نوش
سبوي2 علی(ع )، پُـر از آن مِـي بُوَد
به ما داد آن ، شربتـي زآن سبوش
بيـا اي تهيـدستِ معتـاد مِـي
مِـي ارزان فروشد علی(ع )،مِي بنوش
به حكمت گراي و بـبين حكم حق
زِ جور و جفاهـا ، نـگردد خموش
علی(ع ) بارها اين سخن گفته است
كه دانشگران ، كي نـشينن خموش
به دانشگـران ، تلخ كامـي بُوَد
كه بي دانشان سر دهن هر خروش
هرآن سر كه بي دانشس ،سر نِـي است
به نام كدويي است ، گفتم كدوش
سخن تا كه بر فلسفه بافي است
قبولـش ندارنـد ، آن اهل هوش
زِ اسكنـدر جنگ دارا بـبين
ز جنگ آوران ، مي رسد هي بگوش
سخن تا زِ داروي اسكنـدر3 است
به آن راستـي ، كي توان كرد گوش
خـرافات دنيـاي بـي ارتبـاط
فـراوان سخنـها كنـد زيـر و روش
سخـن باور آيـد زِ هـر زنـده دل
كه مستحفظـس بـر خـود و آبروش
اگـر كار تو ، كار دانـش بُوَد
به كار خـدا باز كن ، چشم و گوش
اگـر صد چنان مـرد جنگ آوري
سپـر كار نايـد ، كفـن را بـپوش
اگـر فيل مستـي ، در آخـر تو را
اجـل4 تلـه بـگذاردت ، مثل مـوش
زِ جنـگ آوران و زِ دانشگـران
نـبودند آن مـرگ را ، چـاره جـوش
زِ تاريخ بيـن ، جنگ ايـران و روم
زِ كي شعله ورگشت و كي شد خموش
به افسانـه سـازي نـپرداختنـد
كساني كه دارا بُدند5، عقل و هوش
حسن گويد اول امام است علی(ع )
يقينـاً شنيـد اين نـدا را بـگوش
٭٭٭
3- شأن– شكوه 4- جانشين 5- پيوند سر دست 6- دلاور - شجاع
1- دشمن 2- امان خواستن 3- بي فكر 4- تابعان زرتشت 5- حضرت ابراهيم(ع)
1- شراب – گلاب 2- كوزه - جام 3- آب زندگاني كه اسكندر دنبال آن گشت 4- مرگ – عزرائيل 5- بودند
بسیار زیبا و دلنشین بود
دستمریزاد
یا علی مددی