« به نام خدا »
در سکوتم نکته هایی هست پنهانی عزیز
اتفاقاتی که هم من ، هم تو میدانی عزیز
سینه ام صندوقِ اسرار است اما ، تا ابد
میکنم اسرار را ، در سینه زندانی ، عزیز
از همان اول تمام وعده هایت ، پوچ بود
گفته بودم ؛ بر سرِ قولت نمی مانی عزیز
ابلهی ، افتادگی را ساده لوحی فرض کرد
این حماقت ثبت شد پایَش به آسانی عزیز
خوب میدانی که عُمری قابلِ تغییر ، نیست
هر که دارد در وجودش خویِ حیوانی ، عزیز
بی وفایی ها مرا ، فرتوت و پیرم کرده اند
فارغ از ؛ مویِ سپید و چینِ پیشانی ، عزیز
نادمی ، اما ندامت بیش از این ، بیهوده است
چون ندارد سود ،،، دیگر ، این پشیمانی عزیز
بُغضِ ابرم ، هِق هِقِ باران ، ولی ؛ هرگز مباد
روزگارت ، ابری و ... چشمِ تو بارانی ، عزیز
گفته بودی حرف خود را در عمل اثبات کن
تا بدانم بیش از این ها ، مَردِ مِیدانی عزیز
در عمل اثبات کردم حرفِ خود را ، ای دریغ
بی خبر بودی از احساساتِ انسانی ، عزیز
گوش هایت این یکی دَر آن یکی دروازه بود
تازه فهمیدم خَرِ خود را ، تو میرانی ، عزیز
شِکوه ام را بعدِ من ، گاهی به وجدانت بگو
تا برایت مانده باقی ، خُرده وجدانی ، عزیز
مدعی بودی ، نماز و روزه هایت بی قَضاست
پیروِ ؛ « پیغمبری و شرع و قرآنی » ، عزیز
هر کجا بودم مخالف با تو ، بر من میزدی ...
اَنگِ مُرتد بودن و بی دین و ایمانی ، عزیز !
گرچه میرنجی یقیناً ، از « حقیقتهایِ تلخ »
بشنو اما ، جمله ای ، در بیتِ پایانی ، عزیز...
ارزش هرکس در این عالم به انسان بودن است
نیست مبنا « گبر » بودن یا « مسلمانی » عزیز .
« مهران اسدپور »
درودبرشما
بسیارعالی
احسنت