\جامانده\

درودبرادرخوبم
بسیارزیباست

درود بزرگوار
بسیار زیبا و دلنشین بود

جامانده از دوران باورها
این شهر را من تازه می بینم
در کوچه های شهر غوغایی ست
آخر چه بود و چیست آیینم
با بودن و رفتن (چه ) می جنگم
دیروز و امروز (آی) می میرم
این جا برایم خواب رویایی است
هر روز و هر شب باز درگیرم
در کوچه های باور خاموش
دل را به مشتی خاک می بندم
آخر چه شد آن مهربانی ها
من در کنار خاک می خندم
می رنجم از انکار باورها
از التهاب تار در پودم
امروزم از دیروز شد بد تر
آخر در این انکار نابودم
در قافیه از عشق می بازم
این غصه را هر بار می بینم
شاید که این جا عشق بی معناست
یا اینکه دارم تار می بینم .......


سلام و عرض ادب

خیلی دلنشین بود و حق پرداز
زنده باشید و سرافراز

سلام جناب خسروی فرد دوست عزیزم
بسیار زیبا سروده اید
دستمریزاد...پاینده باشید

جناب خسروی فرد گرامی
درود برشما
زیباست ، مرحبا

درود بر جناب خسروی عزیز
زیبا سرودید بزرگوار

درودتان،

بسیار زیباست

درودبرجناب خسروی فرد عزیزوبزرگوار بسیارزیبا بود
شعرتان احسنت برشما

سلام و عرض ادب جناب خسروی فرد عزیز
به به...لذت بردم شاعر بزرگوار.
تحول زبانی تان عالیست....امیدوارم که تا همیشه پرتوان و چنین شایسته بسرایید

درود بر شما جناب خسروی فرد گرامی
احسنت بر شما عالی سرودید
سلامت و برقرار باشید بزرگوار

درودتان بزرگوار

بسیار زیباست

درود بر شما

زیبا و خواندنی ست

درود دوست گرامی
سروده ی بسیار زیبایی را رقم
زده اید دست مریزاد از این سروده ی ارزشمند