غزل مشترک جناب جاوید مدرس ، خانم ژیلا راسخ ، خانم مینا محمودی و رضا حیدری نیا
دانی ز چه رو بر قدمش سر به کمین بود؟
بی زحمت پا راه بر آن جلوه همین بود
خوابی که دل خسته ببیند همه وهم است
زین فتنه گری حال دل خسته حزین بود
چون خون به رگم جاری وهمچون دروگوهر
او جان من وجان به رهش فرش زمین بود
در راه وصال تو همه تجربه هیچ است
اینجاست که افزونی چین ضعف جبین بود
روزم شده شب ،شب همه دوراز غم فردا
در خواب خداوند جنون شکل یقین بود
افسوس که بر صخره ی اوهام تجلی
اندیشه ی خوب و بد ما هر دو طنین بود
بازی ندهد عشوه وُ نازی دل ما را
در نزد دلم ناز تو چون شهره ترین بود
آرام از این سینه ی ما اول ره رفت
گویی چکنم خاصیت عشق من این بود
ماییم وخدایی که نگاهم به رخ اوست
بر باد نباشد ثمرم، وعده چنین بود
برگوش مرا حلقه مهرش به غلامی
بر دست وی این خون دلم نقش نگین بود
ای داد که ما گرچه نبودیم دلی بود
کز رحمت او ، رونق بازار ثمین بود
من هیچ نبودم که دلم بود و بر آمیخت
تا رحمت عشقت بدرون یــار جنین بود
گرخاک شوم بوی تو آید زمزارم
بی تو همه انفاس دم بازپسین بود
این شعر رقم یافت اگر از دل عشاق
پر مایه و شیوا و پُر ایجاز و وزین بود
راسخ به رضا می رهی از غصه ی جاوید
مینای می ات گر قدمی چند قرین بود
دوستان بزرگوار ، این غزل شاید جمعا در یک فاصله ی یک ساعته با توجه به آنلاین بودن همه ی بزرگواران در ده دقیقه سروده شده است.برای حقیر که افتخاری بود سرودن در کنار این بزرگواران.از همین جا از این گرامیان بابت این افتخار قسمت شده قدردانی میکنم.درود بر طبع روان همه ی شما گرامیان.