پنجشنبه ۱ آذر
|
آخرین اشعار ناب محمد ساکی
|
پرسید بازپرس مرا یک سؤال بد
کآیا هنوز داری در سر خیال بد
هی می کنی هنوز نگاه یواشکی
یا گوش می دهی به نداها و فال بد
دیگر گذشته بخش زیادی ز عمر تو
بد نیست می کنی به چنین سنّ و سالْ بد
گفتم که فکر بد منمایید ای جناب
هرگز نبوده است مرا خطّ و خال بد
آزار من ندیده کسی غیر جان خویش
دارم فقط کمی مرض و حسّ و حال بد
گفت از هوا و حال بدت دست می کشی
یا می شوی به چال سیاهی وبالْ بد
گفتم مرا ز حال بدم نیست راحتی
گویند بیخ ریش صحاب است مال بد
کوچکتان: محمد ساکی
چال سیاهی: عمق تاریکی
یا می شوی به چال سیاهی وبال بد [جور]: وجودت حتی برای ظلمت و تاریکیها هم بدجوری (ناجور، در گویش عامیانه به معنی خیلی زیاد و شدید) مایۀ ننگ خواهد شد
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیبا و جالب بود