يکشنبه ۲ دی
|
دفاتر شعر فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار)
آخرین اشعار ناب فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار)
|
فصل سرماست و باید که از اینجا بروم
ای رفقا
برف آمد
جاده یخبندان است
همه در پای بخاری لبشان خندان است
لطفتان شامل ما بود
زحمت نکشید
من که از بدرقه ی گرم شما سیر شدم
دور گردید ز آن پنجره
سرما نخورید
اهل تعارف نیستم
بروید پای بخاری راه را من بلدم
برف می آید
نکند پشت مه پنجره ها
پیش چشمان یخ و برفکیم محو شوید
یاد من هست چه لطفی کردین
خانه ی کوچک من را
به چه زحمت
ز همش پاشاندین
تا که هنگامه ی خواب
سقف و دیوار بدش
روی من
بی خبر آوار نگردد
هر چه از رخت و لباس بود در خانه ی من
همه را بردید
نکند آتشی از راه برسد
گُر بگیرند بسوزم منِ بیچاره در آن
چتر من کو
ولش کن
چتر سوراخی بود
خوب شد گم کردید
چون اگر بود به من می خندید
بگذارید که خواهش نکنم
بدرقه تا دم در کافیست
کوچه راهیست که باید بروم
راه را خود بلدم
مشکل اینجاست که یخبندان است
شرم دارم که برم با خود
اینهمه مهر وصفا!
بیم دارم که مبادا
زمینی بخورم
بشکند آنهمه عهد و وفا
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.