عمر پر بار نبی نیز زمستانی داشت
باز هم مکر بنی ساعده طوفانی داشت
پیشگامان بنی ساعده آفت زده اند
از سر کینه به فرمان خدا خط زده اند
یادشان هست جهاز شتر و دست امیر
سوره ی مائده و آیه ی ابلاغ غدیر ...
یادشان هست ولی فطرت شان آلوده ست
هم سخن گشتن با این دو نفر بیهوده ست
قرعه انداخته و شال و عبا را بستند
همچو بوزینه به کرسی ولا بنشستند
بوذر و مالک و عمار زمین گیر شدند
بعد از آن روز شغالان همگی شیر شدند
گوی تقدیر ز دستان ولی دزدیدند
تکیه بر تخت قضا داده به حق خندیدند
باز این ضربه چنان خوب و نفسگیر نبود
چون علی بنده ی این دولت تزویز نبود
دیو قدرت به گریبان شریعت افتاد ...
دزد اینبار در اندیشه ی بیعت افتاد
لشکری آمده در کوچه به صد تیر و کمان
زره و خود به تن ، دست به شمشیر و سنان
میر این دسته که عمری به غلط زیسته بود
کنج دروازه ی خیبر جنمش ریخته بود
حمله کردند بدان خانه شغالان و وُحوش ...
همچو افسانه ضحّاک شه مار به دوش
شهر لبریز ز دلواپسی و همهمه بود
آنهمه مَرد ، ولی شیر فقط فاطمه بود
شیر زن بود و چه مردانه خطابش میداد
هر چه میگفت دلیرانه جوابش میداد
تو و آن پیر که در سفسطه میر عربید
نانجیب ، آمده پیمان ز علی می طلبید ...؟
تو که باشی که وقیحانه به این در بزنی
نمکم خورده نمکدان مرا می شکنی...؟
او رجز خواند و عدو یکسره سیلی میزد
تا نفس داشت به آن صورت نیلی میزد
میزد از دور ، علی بود و تماشا میکرد
دست او بسته و با درد مدارا میکرد
بشکند دست عدو ، یاس نبی را زده است
یاوری نیست و اینبار حسن آمده است
پسرِ اوّل زهراست و غیرت دارد ...
میدود جان به ره مادر خود بسپارد
می پرید و جلوی دست عدو سد میشد
حیف دستان عدو از سر او رد میشد
عرق شرم ز رخساره ی دین می افتاد
هی عمر میزد و او روی زمین می افتاد
رو سیاهی که علی را به نخ توطئه بست
لگدی زد به در و شاهپرِ عشق شکست
زینب از دور نگه بر در و آتش می کرد
هی بهوش آمده یک بار دگر غش می کرد
فضه می گفت حسین از وسط شعله بخیز
آب بر صورب آن دختر دردانه بریز
اینقدر گریه نکن فاطمه بیهوش شده
ام کلثوم کجا رفته که خاموش شده
اینقدر گریه نکن مادرتان می ماند
دست تقدیر همین ست خودش میداند
حیف این جمله فقط از سر دلگرمی بود
فضه میدید که پهلو چقدر زخمی بود
آخرین ضربه چنان بر بدن مادر خورد
سر دردانه ی شش ماهه ی او بر دَر خورد
این لگد تا به ابد خاطره شد ، خاطره ماند
هر که بشنید به احوال بدش اشک فشاند
روی این در که پیَش خون خدا ریخته شد
تا ابد بیرق یا فاطمه آویخته شد ...
مهران ساغری
فاطمیه 96
تا ابد بیرق یا فاطمه آویخته شد .......................................