آن مرد در زمستان، شاید دِگر نیاید
شیرین به یادِ مستان،شاید دگر نیاید/
در سوگ رفته اند باز ،یارانِ آشنایی
آن سالِ باد و باران، شاید دگر نیاید /
گفتی بهار بودی ،طنازِ خلوتِ من :
آن لحظه ي بهاران، شاید دگر نیاید /
سارا کلاسِ اول،مادر، زخیس باران :
آن درسِ روزگاران،شاید دگر نیاید /
ای باغِ پرتوِ ماه ،در ازدحام ِگلها :
گو غمزه یِ،گریزان،شاید دگر نیاید /
گفتی:هوایِ تیره، باران، زِ پِی،برآرد
بارانِ آشنايان، شاید دگر نیاید /
بر یادگارِخوبان،یک لحظه ازجدایی:
بابا و نان و ايمان ،شاید دگر نیاید /
اینک کنارِ یک زن،خالیتر ازهمیشه :
"مادر"، نيایِ انسان، شاید دگر نیاید /
شاید،که نه،یقینا،مِهر و نیایِ من بود
آن کوکبِ خَرامان، شايد دگر نيايد /
هرگز نمیشود که،یک بچه بود و هر دم:
دَردا که عمرِ پيران،شاید دگر نیاید /
با این خیالِ خالت،خوابم بَرَد دوباره؟
آن طره ي عياران، شاید دگر نیاید /
يادآورِ غرورند ،فريادِ بارزِ عشق :
آن لاله ي " شتابان "شايد دگر نيايد /
____________________________
شعر: عیسی نصراللهی
غزلی شورانگیز و زیبا ست