مهدی بیا که سواران رسیده اند!
وقتی برای شهیدان سروده اند
تن بی شکیب به صلابه زند چو روح
روحم به جسمم و جانم به لب رسیده اند
به به چه صحنه ای انگار محشر است
گاهی که مشرکان هم شما را ستوده اند
ای کاش ببینی من غرق در گناه
لیفی به جسم نحیفم کشیده گناهم نشسته اند!
این آب و صابونها گناهم نبرده است
عیبم -تمام گناهم- تو را از یاد شعرم نبرده اند
آقا ببین پسرت ضعیف النفس گشته باز
انگار مثل دخترکانت... عروسک دستش نداده اند!
بگذار - قافیه -را من عوض کنم
دیگر -ردیف - اشعارم برای بیان احساسم نبود و نیست!
آقا؟!
شما رئوف ابن رئوفی ای مهربان من
دردی که دارم از نبود شماست و غیر از شما نبود و نیست
ارباب؟!
قد خم کنم که خاک پایت شوم به میل
خاکی که جز صفا بخش زمزم شفا بخش عیسی نبود و نیست
مولا؟!
بی شک تو میرسی ز نور و از این به سیاهی نشسته مرد و زن
... از دولت سحر. چاووش دهد نوید:
آمد کسی که قبل و بعد از او _ عادل و پاک _ قطعا نبود و نیست...
ما مردمان ایران پاک
با یک دل پر از فریاد انتظار
پرچم به دست
سردار این قیام یاری کنیم
چو امتی که مثالش به الله نبود و نیست.
سید رضا موسوی 18/1/91
و من الله التوفیق