تو این شهر هرکی یه بازیگره
از این صحنه یک قسمتی میبره
از این صحنه که تا ابد باقیه
یه نقشی برایه خودش میخره
یکی دوره از درد هم بازییاش
به این راضیه صحنه درد آوره
تو یک صحنه باید دلا بشکنه
نه طوری که در چشم ناباوره
یکی خنده داره به روی لبش
یکی هم دو چشمونش از غم تره
برایه یکی زندگی مشکله
واسه اون یکی یکم آسونتره
یکی انتظار کسی میکشه
دعا میکنه یار بی اون نره
نویسنده میشه یکی تویه کار
یکی روی صحنه سیا لشکره
خدارو یه نقشی بهش میسپرن
میگن این جوری سختیا میگذره
اگه غیر از این باشه یک چند روز
خیال خوش از چشمشون میپره
همه نقش ها واسه دردونه هاست
اگه غیر از این باشه اون نوبره
دروغ و دورویی چه مشکل گشاست
دوتاشون که بد نیست نون آوره
یکی با دروغ و ریا پیر شد
خب این سرکه ها کهنه خور بهتره
همین بوده تا بوده این روزگار
که سرچشمه مال بزای گره
دیگه کافیه بهتره بس کنم
که شرح بیان بی در و پیکره
همه غرق بازی تو این صحنه ان
شاید نقششون بازیه آخره
سلام
ترانه ی زیبایی بود