سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 28 فروردين 1404
    19 شوال 1446
      Thursday 17 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        ساده ترین درس زندگی این است ،هرگز کسی را آزار نده.ژان ژاک روسو

        پنجشنبه ۲۸ فروردين

        کمین

        شعری از

        علیرضا امیرخیزی

        از دفتر عشق موهوم نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۶ فروردين ۱۳۹۱ ۱۸:۵۸ شماره ثبت ۶۱۹۴
          بازدید : ۱۰۰۸   |    نظرات : ۱۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        آه از این خنجرِ کمین کرده !

        دندانش تیز و حلقومی گشاد ...

        نشسته بر دوپای و هجوم آورده با نگاه  ....

        می غرد همپای یک اندوه ....

        مشتاقِ محوِ موجودیت من و تو !

        تشنه ی زخم ....

        بر این هزار تنِ تنفر بار ! 

         

        و آه ...

        از منِ سینه گشاده بر هر نقابِ خنده....

        و سر نهاده بر کرشمه ی این ترسِ مزمن کور...

        فراموشِ هزار زخمِ شکفته بر پهلو !

        و خاموشِ صد ناله ی دیرینِ در پستو ....

        که مانده ام در بهت خواب آلودِ یک  رویا !

         

        اما تو ...

        تنها نظاره میکنی دریده شدنِ احساسم  ...

        به  بوسه ی  نا استوارِ یک  فریب !

        و پراکنده شدنِ فکرت ...

        با بادی که از پوچ رسیده بر من و تو !

        مانده در حضیضِ یک  شیون ....

        غرق در نشاطِ  مرگ شعور !

         

        اینک این منم !

        خونی ریخته از رگِ عشقی بی انجام !

        جسمی فروریخته از پسِ عشقبازیِ با وهم !

        وچشمی کور....

        ازتلالوی یک رویای صد  نیرنگ !

         

        و آنک آن تویی !

        لبخندی نشسته بر لب کفتارِ بی تاریخ !

        هذیانی از ابهّتِ یک خرچنگِ بد ترکیب !

        خوابی خرامیده بر اَبرویی  چالاک ...

         که پنهان است  ز دیدِ  اسطوره !

         

        و این دشنه ی زبونِ نحیف ...

        در میان پیکرِ من ...

        بنگرش چه آرام است !

        او، چه خوش غنوده هنوز !

        1391/1/16

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1