دوشنبه ۳ دی
دختر همسایه شعری از آرش میرزاوند
از دفتر دخترم باران نوع شعر نیمائی
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۶ ۰۹:۱۲ شماره ثبت ۶۱۴۸۴
بازدید : ۱۰۳۳ | نظرات : ۱۵
|
آخرین اشعار ناب آرش میرزاوند
|
"عاشق دختر همسایه شدم "
دُخترِ خوبی بود.
پدرش کارگر ساده ی یک نانوایی
مادرش کلفت یک خانه ی اشرافی بود.
واز آن روز به بعد
پُشتِ آن پرده ی مشرف به حیاط بغلی
بی هوا منتظر آمدنش میمانم.
او که هر روز غروب
رَختِ یک تازه عروس را به تنش می پوشید.
ساعت ها خودش را به تماشای خودش
درپسِ آینه دعوت می کرد.
دُختَرَک،دور خودش می چرخید.
و به زیباییه یک تازه عروس
در پسِ آینه ها می بالید.
و در آن لحظه که عِشق
مِثلِ یک غنچه ی گل
بر لب دختر همسایه نشست!
خنده ی تلخی کرد!
بخت و اقبال هم از خنده ی او شرمش شد.
که چرا زودگذر است.
که چرا مرگ به این زودیِ زود
درتَنَش خانه نمود.
عاشق دختر همسایه شدم.
او که امروز دو روز است که دگر
مرگ رابوسه زده
و مرا با همه ی خاطره اش
تک و تنها رهاکرده و مَن
نتوانسته به او حرف دلم را بزنم.
یا که ابراز محبت بکنم.
عاشق دختر همسایه شدم
و من هر روز غروب
پُشتِ آن پرده ی مُشرف به حیاط بغلی
بر سر وعده ی هر روزیمان
چشم به راهِ دیدنش خواهم ماند.
تقدیم به دوست سرطانی ام که عشق را درنگاهش آموخته ام .
|
|
نقدها و نظرات
|
درودبرشما بزرگوار ممنونم کا وقت گذاشتید و توندید.⚘🥀 | |
|
ممنونم دوست بزرگوارم لطف دارید🥀⚘ | |
|
ممنونم بزرگوار لطف دارید مرسی از وقت با ارزشتون 🥀⚘ | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.