من از شعار به شعور خواهم رسید
( صفحه سیزدهم )
اين همه آيات سور بر من است؟
بر من خون داده به پيراهن است؟
يوسفى در چاهم و كنعانى ام
كاهنى در معبد ويرانى ام
پهنه ى گيتى همه كنعان بود
يوسف غم ديده به زندان بود
زنده به گورند همه دختران
تابع شهوت شدهاند مادران
پيكر حوا پى طناز شد
آدم شيطان زده آغاز شد
ز عالم بالا همه زانى شدند
زانى گم گشته چو مانى شدند
هر چه درو كردى همان كاشتى
دانه چرا بردى و انباشتى
فرق ندارد رخ زيبا و زشت
يا ره دوزخ بروم يا بهشت
گفتى كه آن جا الِم و درد نيست
برگ درختان برين زرد نيست
ساغر و تنبور و دف و حور چيست؟
مستى لايعقل و مخمور چيست؟
چيست كه در آينه پنهان بود؟
گويى همان آينه انسان بود؟
انس و ملك بر سر يك كوثرند
جلوه اى از جانب يك گوهرند
جلوه كن اى موسى عمران ز طور
سوره ى آزادى بخوان از زبور
لاله نهيد از سفر آمد بهار
زير درختان برين جويبار
جوى طراوت تن ما را بس است
خرمن بى بهمن ما را بس است
خرمن ما دوم خرداد بود
ماه پشيمانى فرهاد بود
فرّو فراوانى ام از دست رفت
عالم انسانى ام از دست رفت
رستم و سهراب و اناالحق كجاست؟
غيرت و انديشه ى بر حق كجاست؟
سبزى من در گرو مشت نيست
سرخى ام از آتش زرتشت نيست
هر كه سپيد آمده در روزگار
برگ سپيدش شده سبزينه كار
روزى كه ما راهى خضرا شديم
جامه دريديم و به صحرا شديم
باقر رمزی باصر
ادامه دارد . . .
بسیار زیباست