بی تو هوای شهر بارانیست
روزهای بی تو پر از دلتنگیست
تو را دیدم و به تو دل بستم
بی تو از تموم عالم خستم
تا تو رفتی ابر تیره روی مهتاب گرفت
آسمان تیره شد و غم دل من را گرفت
اولین باری که من دیدم تورا
کاش کور بودم ، نمیدیدم تورا
چشم بر نگاه تو دوختم آواره شدم
نیامده بار سفر بستی و دیوانه شدم
تو مرا در لب یک پنجره عاشق کردی
حال بنگر چقدر پیر و ذلیلم کردی
بعد تو سیگار دستم را به آرامی گرفت
بعد در کنجی نشاند و از لبم کامی گرفت
رفتی؛ ولی با دگران خو شدی
رفیق و همخواب رقیبان شدی
دوستیت ، دشمنیت را به هم آمیخته
شاعر این شعر لبش را به لبش دوخته
بر خیابان تو راهی زده ام
حلقه بر دست جنونی زده ام
چه غوغایی شده در قلبم امشب
برای دیدنت بی تابم امشب
دلم تنگ است برای خنده هایت
صدایم کن مرا با خنده هایت
یاد آن کوچه بن بست غم انگیز بخیر
یاد آن بوسه دلچسب نفسگیر بخیر
این خیابان گذر یاد تو و خاطره هاست
دست تقدیر من و تو به این فاصله هاست
برق چشمان تو این قافیه را می سازد
قلم از قافیه ها سوخته و می سازد
شده است ورد زبانم که ای کاش ای کاش
کاش برگردد و برگرد و برگردد کاش