خنده ای از سر شوق :
زندگی مال من است
این هوا اینهمه ابر
این چنین زیستنی حق من است
دیدن برگ درخت
لمس گلبرگ به احساس و جنون کار من است
شهد گلهای سپید
آبشاری که شکسته ست سکوت
در دل کوهستان
پیچ و تاب بدن رود چو مار ...وصف احوال من است
سایه ای در دل کوه
غاری از جنس سکون
استواری درختان چنار رنگ چشمان من است
آبی دریا ها
وسعت و گستره ء دشت و کویر
اوج پرواز عقاب عمق ایمان من است
بند بند دل من
به گواهی اذان
که شدم خیره به آن نظم عجیب
خالق ارض و سماء
قل هو الله احد
او خداوند من است
سید رضا موسوی 15/12/83
پ ن:
آقا من عادت ندارم از تو ننویسم
زنده زنده زنده زنده زنده زنده زنده زنده سوختم
از فراق خط چشم بی تمامت از افق به بیکرانه دوختم
حال که طوفان شده مینویسم:
مرد و مردی را چه چیزی کشت؟
آسمان ابری ز _ انکار _ است
راستی در سینه هامان نیست
رازها غض فرو خورده
شهد گلها تلخ
قناری ها همه ساکت
لاله ها بی رنگ
رود ها خشکیده و تب دار
"پاسخی از سوی یاران نیست"
جام ها خالی شرابی نیست
پشت ها خالی شده از فرط نامردی
رفتنم را از خدا خواهی؟؟؟!!!!!!!
من که میدانم خدایی نیست
کفر گفتن کار تنهایی ست
بی تو من تنهای تنها یم قراری نیست
بی قرارم بی قراری را فراری نیست...
مهدی جان بیا
که جهان تو را ببیند که به پای تو بیافتند که برای تو بمیرند که نگاه مادران را که صدای مرد و زن را به خدا جهان شنیده که به نعره ها بدل شد: که بیا بقیه الله
رضا 7/1/91