... دنیا را می دانستم اگر این همه کوچک است و نام نامردی به خود می گیرد و امان از اقلیتی انسان؛ از فقرات پدر هرگز پیاده نمی شدم و سرنیشن مادر دردکشیده ام !...
بگذریم و برویم به سانسی دیگر: باری حقارت و زشتی دنیا را قابیل بهتر از هابیل می دانست... تا آنجا که برادرش را دوست نداشت که زجر و سختی اش را تجربه کند و بدبختی اش را زندگی، (هابیل) را براین بنا از دنیا گرفت و به امانت بر دست آخرت سپرد، امروز تا ما از بردار کشی هیچ تعجبی نکنیم و نه براران مان را نکوهش...
... سلام بانو از سرکار و دیگر دوستان بی نهایت ممنونم و مرهون مهرتان...
... و اینک یک متن بسیار ساده:
برای گیسوانِ یلدایی اش
لباسی از جنس انتظار بافته بودم
بر گردنِ لحظه ها زنگوله آویخته بودم !
شعله ور
مژه هایم را حایلِ پلک هایم نموده بودم
نارنجی بالای قایقی
دریا دریا ردِ چشم هایش را پیموده بودم
خسته
اینک بر عصایی - خاکستری - خمیده ام !
یک قدم برمی دارم، صد آه جا می گذارم
دیگر بیا که - دیگر - بریده ام !
دست کم بیا تا این قصه را با هم تمام کنیم !
نا تمام، بیا بگو من
با این همه فعل، وَ حاصل مصدر چه کنم؟...
محمد ترکمان(پژواره)
سلام استادبزرگوارم
زیبا وعمیق بود