به نامِ یگانهی جاوید!
پیشکش به روانِ آسمانیِ مادرِ مهربانم، فاطمهصغری ناصری:
ریزشِ غم در دلم، صد باره وُ، تکرار شد
بارشِ ماتم به قلبم، هر زمان، بسیار شد
حد ندارد غصّهها وُ، دردهایم؛ ای خدا!
تا به کی باید بنالم، با دلی که: زار شد؟
رسم کرد احساسِ من، صد دایره، از عاطفه
عاطفه، امّا ندید و، خارج از، پرگار شد
حالِ پنهانم شده، همچون گُلی، پژمرده وُ
آسمانِ زندگانی، پُر زِ ابر و، تار شد
یک شب احساسم نشست و، غصّههایش را نوشت
روی دستِ دفترم، انبوهِ غصّه، بار شد
ریزشِ غصّه، برایم، گو که پایانی نداشت
از شمارش شد برون؛ پیوسته وُ، نهمار شد
جدولِ ضربِ تمامِ نالهها، در گریهها
از حسابِ زندگانی، بدترین آمار شد
دیدهاَم، روزی، هزاران بار، مرگِ زندگی
حیف از این جانی؛ که در افسردگی، بیمار شد
آه و افسوس از، دلم، با این همه، امواجِ غم
گو که تنها، گریهها، با لحظههایم، یار شد
زهرا حکیمی بافقی، غزل ۹۲، کتاب آوای احساس.
اللهم صل علی محمّد و آل محمّد