دربی خبری باز خبر داشت دلم
برداشت شد هرانچه که کاشت دلم
دلبر به جفا دلم چو بشکست بگفت
از سینه تو کینه ای برداشت دلم
دلبر بسراپرده دلدار رسید
دادند بشارت که بیا یار رسید
ما یار بخود ندیده سرمست شدیم
چون مست شدیم لحظه دیدار رسید
تامست می و باده و پیمانه یاریم
افسون دل و دیده و دلداده یاریم
یار شمع شود تا که بسوزد همه هستی
ما گرد گل و بلبل و پروانه چو خواریم
دلبر ندید م روی تو ، در حسرت دیدارتم
هستی طبیم نازنین ، ای مهربان بیمارتم
دل را بتو دادم شدم، سخت بیدل و مجنون تو
ای لیلی مهروی من ، در حسرت دیدارتم
من بادل بشکسته سخن ها دارم
ازرده دلم رنج کهن را دارم
بادوست شوم دوست و محرّم بخودم
از دشمنی دشمن خود هم بخدا بیزارم
گردوست بیاد مابوَد خوبتر است
از دوری روی مَه او چشم تر ست
خواهم که بگیرمش بغل وقتی هست
تا زلف و خیال رخ او شب به بر است
دل و دین و عقل و هوشم همه را خدا بداده
اینهمه جهان و هستی همه را بنا نهاده
ِزاَزل زِجام هستی می معرفت خدا داد
منتی نکن تو با ما همه را خدا بما داد
بسیار زیبا و شورانگیز