شاید ندانی عشق چیست

دردی که من دارم تو را ، یک روز رسوا میکند
این گریه های نیمه شب ، یک روز غوغا میکند
این اشک جاری گشته از ، این چشم پر خونم اگر
روزی به ساحل ها رسد ، خونی به دریا میکند
این شعر اندوهین من ، روزی بخواند گر کسی
قلبی ز جنس سنگ را ، عاشق و شیدا میکند
اما نمیفهمم چرا...این شعر و اشک ها 
بر تو ندارد هیچ اثر ، زخمی که سر وا میکند
شاید ندانی عشق چیست ، شاید نفهمی حال من
اما بدان روزی دلت ، این حال پیدا میکند
آن روز دیگر نیستم ، آن روز عاشق نیستم 
آن روز قلب زخمی ام ، این عشق حاشا میکند
یک بار مرغ عشق بر ، بام دلت خواهد نشست 
روزی که پر زد بام را ، تنهای تنها میکند
روزی دلت میگیرد و شعر مرا میخوانی اش
دیر است اما عشق من ، در قلب تو جا میکند

 

م.ه.ع.مهریار