عشق یعنی دست از پا خطا کردن ...
تو ناگهان مستاجر خانه ی ما شدی ...
گاه جلوی اتاق من درس می خواندی ...
و حواسم را از مبحث دیدگانی ... اپتیک... پرت می کردی ...
تا دیدگان ترا نظاره کنم ...!
گاه پشت دیوار اتاقم ترانه می خواندی ...
تا دیوار دلم را تخریب کنی ...
وقتی پشت پنجره ها دلم می گرفت ...
تو زیر درخت انار ... مقابل چشم من کتاب می خواندی ...
حتا با فروتنی تمام ... جلوی اتاقم را جارو می زدی .... چرا ؟
کوه ویران شد و چشمه جاری شد و ... آیم سایم وارد قلبم شدی ...
تلفن زدی ... تا سلام کردم ... نگاه مادرم مانع شد ...قطع کردم !
نامه هایت را زیر گلدانهای شمعدانی پنهان می کردی ...
ما دو عاشق کور بودیم و فکر می کردیم کسی نمی بیند ....
هم خدا دید و هم ملائک و هم مادرانمان ...
یک روز هم ... ناگهان از خانه ی ما رفتی ... چرا ؟
آواز خوان سوزناک می خواند ....
آیری لیخ ....آمان آیری لیخ ....
آری جدایی دو پرنده... بدترین درد است ....
دو روز بعد ... زنگ دگر بار طنین افکند ...
در را باز کردم خشکم زد ... دیدم تویی ....
من جلوی تو .... و مادرم پشت سر ...
برگشتم دیدم مادرم چهار چشمی مراقب من و توست ....
افسوس امروز نه تو هستی و نه مادرم ... نژلا ....
ولی ستار با سه تار خود ...
پشت دیوار اتاقم از عشق می خواند ....
از عشق کهنه می خواند و باران می بارد ....
شاید وقت پاک کردن ریحان... یاد من بیفتی ...
عشق بارش باران در خانه ی من و توست...
عنوان کتاب جدیدم نژلاست ...
شاید نژلا با موی سپید باز آید ....شاید ....