اشک شیرین
من عریان تر از شمشیرهای برهنه
در میان اجساد ارتداد می رقصم .
رواق اندیشه ام در گِروِ شبستانهای ظلمت است .
اینک از پشت آئینه های زنگار گرفته ی پنجره ی تنهایی
به سجود و تسبیح تو برخاستم .
نمی دانی که چقدر در عزلت بی کسی
بو و طعم اشک ، شیرین و گواراست .
شبنمِ دیدگان
گونه های سرخ را می خراشد
و از هجوم اشک ، کاسبرگهای صورت
به سوی دریچه ی سیرت حرکت می کنند .
تو چه می دانی که چگونه جانبازان حرم
برای جرعه ای مرواریدِ شهادت
به شمارش لحظه ها مشغولند .
پرندگان قفس گرفته ،
آمال و آرزویی ندارند
و در بند بودن را
جزو لاینفک جامعه ی آزادیخواهی می دانند .
کدام دف و تنبور باید نحوه ی
سروش غربت مرغ عشق را
همراهی و تداوم بخشد ؟؟
من خودم در قلمرو سجاده های نیاز
به دنبال مستجاب الدعوه ای میگشتم
که ثنای نیمه شبهایم را اجابت فرماید .
اما تو . . . . .
اما تو . . . . . هنوز نفهمیده ای
که اگر در خودِ خویش نیستی
حتما به دنبال
نخود سیاه ملیّت خواهی بود .
باقر رمزی باصر
درودارجمند