يکشنبه ۲۷ آبان
زیبای باهوش شعری از نیما
از دفتر شعرناب نوع شعر نیمائی
ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۶ ۱۴:۱۴ شماره ثبت ۵۶۲۸۸
بازدید : ۱۷۷۸ | نظرات : ۵
|
|
دیش از دیدن آن لب تب دار دلم سوخت
هم بیمار شد و هم طبابت آموخت
پیش رفتم و گفتم گر اجازست
بهر لب تب دار، پاشوره نیاز است
خندید و بگفت ای فداکار
لازم نشود
با می کنمش خنک به یک بار
گفتم
ای ناز دو چشم تو خریدار
می به آتش بزنی شوی گرفتار
مستانه نگاهم کرد گفت باشد
فقط این بار
چون مرغی که تیر خرده بر بال
لب بر لبم گذاشت رفت از حال
ترسیدم نشستم در کنارش
پرسیدم ز وضع و حالش
خندید بگفت زنده ام من
باهوشی ولی نه قدر یک زن
یادت بدهم هزار و یک فن
حال بیا و غرق رویایم کن
از پاشوره گذشت است
احیایم کن
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.