برای عمه خاتون
سر سه راه آذری
یک مینی بوس غارغارو
که قابل این حرفا نیس
به قولش ((اول حق بگو بیاتو ولو مخملی میشی))
خیلی حرفه
هزار و نصف حرف و یک خداحافظ
خطوط دفتر هم که مساوی اند....
یک خط در بالا و یک خط نصفه و یک نقطه پائین
هم پیاله اند اما نا موازی اند.....
ای مداد مشکی هنوز سر شب است
بنشین و به سر حرف نون بده
سر اذان مادر که هیچ، شیخ ها هم راضی اند.....
الله اکبر الله اکبر الله اکبر
اینکه به زبان بیگانه است
بگو خدایا تو بزرگی و بس
فرشتگان ما دگر عاشق فارسی اند......
صف صراط المستقیم
که لیاقت و ایمان نمی خواد
یک گستاخی و دلی سیاه
اینجا هم در پی خرید یک پارتی اند.....
خیلی وقته
که می گن فردا میاد
یه کیف سامسونت شیشه ای و
یک کت شیک زنگ می زنه
چرا پس نیست، نیومده
خونمون اصلا یادش میاد؟
سر سه راه آذری
یک مینی بوس غارغارو
جنب کوچه ی خاتونی
اصلا فردا کیه که باید بیاد؟
کجا بوده تا به حالا
که دیروزم شکسته بود
چکار کنم مگه مهمونیه
که دیروز و امشب و حالام فردا بیاد؟
مهم نیست یک مینی بوس غارغارو
که قابل این حرفا نیست
وسطش پرده بزن شیخ ها راضی باشن
آخه نامحرمیم اگه فردا بیاد
یه پرده ی سینمایی
نرگس و زهرا و عمه خاتون
می خوابن شبا در صندلی های عقبی
مثل این بازیگرای معمولی....
حالا می خوام بگم در جوابش
اگه میخواد مشکلی نی، فردا بیاد
ولی مثل یه های معمولی....
خیلی خوبه
که همه چی گرون باشه....
می دونی یکی باهاش میگه آخیش
همین بسه، هرچند ثوابش ارزون باشه....
کی میگه ثوابو پدر پیر جمع می کنه
می تونه افسار تودست جوون باشه....
همینه نمی خوان دل بگیرن
چه فایده دلی که ارزون باشه....
عمه خاتون همش دو چیز می گفت
یکی خروپف و
یکی ناله می کرد
که چرا سر حرفو همش رنگ می زنن....
یا که نمیبیننش قایم می شن
همیشه پشت شکم حرف می زنن....
اصلا مگه بده شهرمون گدا داره
که گرسنگیرو با خنجر می زنن....
جای شکرش باقی باز فردا میاد
وگرنه امشب و دیروز که همش حرف میزنن....
خیلی گرفته
سر کوچمون که تنگه
واسه رد شدن آدما
خیلی جا نداره....
کیه که گوش کنه
حرف منو زیر پتوی خیس
سر دادگاهام زدن
دیگه راهی نداره....
وقتی بسته باشه
از کجا ما وارد بشیم
طفلی خونه ی ما که پله فرار نداره...
اصلا اینو بگم آخرشه
اون که نشسته پشت میز
گناه مارو می شماره
کسی هس بش بگه بابا؟
مگه خودش خواهر و مادر نداره؟
مادر من که عمه خاتون فالگیره
نگو اونروز نیومده، حاضر نبود
آخه سواد خوندن نامه نداره....
حکم ما که هر روز صادره
همون جمله ی معمولی
میگن اینبار دیگه اشکال نداره....
اینبارشون انگار مرهمته
مهرتو بزن دستات کثیف نشه
از حق که گذشت تازه میشه یه روز معمولی
قانونه دیگه اینبارو اونبار نداره....
همش میگن فردا میاد
تاروف نکن
توام باهاش بیا
سر سه راه آذری
جنب کوچه ی خاتونی
یک مینی بوس غارغارو
که قابل این حرفارو نداره....
خیلی عجیبه
همیشه باشیم اینجوری.....
بزار برات بازم بگم رهابشی
ازین فیلمای الکی تخیلی
کمی با بازیگرای اینجوری....
کی میگه راستی خوبه و
همه عاشق صراط مستقیم
حرفش سند شده ولو ازون پرونده های اونجوری....
گفته بودم سر بساط من نایست
حرف من همش جفتک میزنه
سه تا صد میدم آخرشه محبتای اینجوری.....
آره ماییم ماییم آخرشیم
یک مینی بوس غارغارو
سر سه راه آذری
ازون خیابونای بی سروپای اونجوری....
بزار حالا بگم از ردپای شغلامون
هرکی به یه راهی می زد نه فکنی که اونجوری....
عمه خاتون بازی می کرد یه نقش خوب
آخه اون فقط نبود مادرمون
گاهی کلاه دوره دار میزاشت یکم ازون پدرای اونجوری....
سه تار می زد و پارتی کوچه ای می داشت
تسبیح حاجی توبه می کرد ازون توبه های اونجوری.....
اینجورو اونجورشو نمی دونم
اینکه نشد زندگی با این حالای اینجوری.....
بگذریم دیگه مجال اینا نیست
خودمونی باشیم با مخاطبای اونجوری.....
صفحه ی شطرنجی شده که بگه فردا میاد
منتظر فرودگاهاست ازون ساکای اونجوری.....
رخشو بسته پشت سر سربازاش
فیلشم که هندستون میره و میاد
آخر اخبارو بزن از شبکه های اونجوری......
مگس و پادشاه وزوزکنان کجا میرن
برید جهنم با اون کیشای اونجوری......
فقط یادت باشه حاکمیتو
منم همون بی سروپای معمولی
اونجا رفتی همش سوار نشی
آخه ندارن ازون خرای اونجوری........
خیلی درده
که خوابت مثل اولا
دیگه ساده نمیاد.....
شکم خالی و پر نداره
چشما خجالت میکشن
دیگه روهم نمیاند.....
همینه آشنایی نیست و
شبا با سفور حرف میزنی
یه نقطه که برق می زنه
دیگه کسی با لباس نارنجی نمیاد.....
هی میگن خلاف نکن میبرنت
هه تفنگ و دل سنگدار که مال خودته
بگو چند خریدیش
من فقط دستام بالاست و پائین نمیاد....
پس همینه میبرنم
آخه مقتول که خودش راه نمیاد.....
من دیدم سر کوچه ها همش یه ویلچره
ازون ویلچرای اونجوری.....
میبینن ولو چشما راه نمیاد
ازون کورای اونجوری......
همینه خیابونا آزیر میکشن و خبر می دن
جای آمبولانسای اونجوری.....
عمه خاتون می گفت شبا جای شب بخیر
عاطفه نمرده و هست اکسیژنای اینجوری....
آره همینه باید خوابید
تا ببینیم ، برخی رویاهای اینجوری....
باز میگن فردا میاد
بگو اصلا ازون قولای مردونه
مگه فردا بیاد تورو جای من میبرنت؟
نه آقا این خبرا نیست همینه
تو همون تفنگو دل سنگدار میشیو
منم بی سرو پای معمولی....
ولی فردا بیاد دیگه لباس قرمز می پوشم
ساکت دیگه قاضی اعلام کرد شروع بشه
همینه دستام بالاست و پائین نمیاد....
فردا اومد توام باهاش بیا
اینا دیگه تعارف نداره
سر سه راه آذری
جنب کوچه ی خاتونی
یک مینی بوس غارغارو
که قابل این حرفارو نداره.......)
نویسنده: سید مصطفی سزاب زاده